خلاصه ماشینی:
"(این قصیده از دیوان قدیم است) گفتمش:فصل گل است از عهد خود یادآر!گفت: فصل گل؟کی عهد بستم با تو؟گفتم پار!گفت: صحبت از امروز کن!گفتم:هم امروز ای صنم گر توانی جانب دل را فرو مگذار!گفت: این سخن بگذار!گفتم:وعدهء دیرین ترا وام باشد!بایدش پرداختن ناچار!گفت: سال چون نو شد،نپردازند وام سال پیش!
گفتم:این قانون،بیا اجرا مکن این بار!گفت: من ز قانون سر نپیچم!گفتم:اندر ملک عشق اصل قانون را نباشد ارزش بسیار!گفت: دعوی و برهان بهل!گفتم:چه باشد بوسهای کز لبت دارد تمنا عاشق غمخوار؟گفت: بوسه از لب؟گفتم:آری!گفت:نی!گفتم:چرا؟ گفت:بارش ننگ باشد!گفتم:از رخسار.
گفت: از لبت رخسار من آزار بیند!گفتمش: از لبی هرگز نبیند نو گلی آزار!گفت: حاصلت از بوسه چبود؟گفتمش:صبح امید!
گفتم:از عشقت مرا لب گشته آتشبار!گفت: ز آتشت جانم سراپا سوخت!گفتم:غم مخور، درد عشق است اینکه بینی داردت بیمار!گفت: عشق را درمان چه باشد؟گفتم:اندر راه عشق هجر را بدرود گفتن!آن شکر گفتار گفت!..."