خلاصه ماشینی:
"توماس روف:من این عقیده که دیگر عکسی برای گرفتن وجود ندارد را خیلی قبول دارم ولی وقتی توانایی آلمانیها و شیوه عکس گرفتن آنها را میبینیم تمامی افکارم دوباره به سمت عکاسی سوق پیدا میکند.
تنها شاگرد عکاسی که من با او ارتباط نزدیک داشتم کاندیدا هوفر بود و بیشتر دوستان من در کلاسهای دیگر بودند بهعنوان مثال کلاسهای نقاشی گرهارد ریشتر (Gerhard Richter) یا کلاسهای مجسمهسازی کلاوس رینکه.
چطور میتوانی موفقیت ناگهانی عکاسی در دهه 08 در بازار هنر را توصیف کنی؟ خب،یک جواب حسابی این است که ما به چیزهای درست در جای درست اشاره میکردیم و کلکسیونرها و فروشندهها به دنبال محصول جدید میگشتند.
کنراد فیشر (Konrad fischer) بود که درسال 4891 عکسهای مرا پذیرفت و نمایش داد ولی بعد به من گفت دیگر نمیخواهم به این کار ادامه دهم چراکه من کسی که کارهای تو را بخرد،نمیشناسم.
ممکن است کسی بگوید شناخت نسبی زیادی بین نزدیک شدن ریشتر به نقاشی و تحقیق و رسیدگی ما نسبت به عکاسی باشد،ولی روشی که اشتراوس،هوت،هوفر و من در ابتدای دههی 08 با آن درگیر بودیم دارای نفوذ کامل و کافی به رسانهها بود.
بعضی وقتها فکر میکنم که احتمالا اتفاق خوبی بود که تنها مندیم و کارهایمان را بدون هیچگونه مزاحمتی توسعه دادیم و من شغلهای مختلفی در کنار کارم داشتم، چون هیچ وقت فکر نمیکردم بتوانم از هنر پول در بیاورم.
فرق بین مدارس عکاسی بزرگ دههی 07 آمریکایی و مدارس دوسلدورف چه بود؟ گمان میکنم که فقط مناظر متفاوتی بودند."