چکیده:
آلن پی، اف. سل در کتاب مهم خویش، فلسفه دین (1870ـ1983) یک دوره تاریخ صد ساله
اخیر فلسفه دین را با توجه به کلیه منابع منتشره در این مدت زمانی عرضه داشته است.
سل در بخشی از این کتاب، مسئله مباحث وجود خدا را، که طی سالهای 1965 تا 1980
دوباره از نو اهمیت خویش را در غرب پیدا کرد، و دیدگاههای عمدهای را که طی این مدت
مطرح شدند، بررسی کرده است.
خلاصه ماشینی:
"این استدلال هوشمندانه را میتوان به دو صورت تفسیر کرد: اول اینکه، همچنانکه توماس مکفرسون (14) در کتابش فلسفه دین (1965) خاطر نشان میسازد، بعید است هنگامی که آنسلم این عبارت را بهکار میبرد که «تو نمیتوانی اینگونه به تصور درآیی که وجود نداشته باشی»، او به مفهومی از لحاظ فلسفی چنان موشکافانه از ضرورت منطقی اشاره داشته باشد که مالکوم بیان کرد.
این موضوع با نظر ضمنی آنسلم مطابقت دارد مبنی بر اینکه متقاعد کردن فرد شکاک به این امر که باید موجودی وجود داشته باشد که بزرگتر از او قابل تصور نباشد، کار دشوار است، اما او را وامیدارد تا مضامین شایسته را برای اصطلاح «خداوند» قائل باشد و صفتهای شایستهای به خداوند نسبت دهد.
اما همچنانکه مینل خاطرنشان میسازد، انکار ادعای تجربهگرایان از جانب لانرگان، مبنی بر اینکه نظم و ترتیب فهمیدنی محصول فعالیت ذهن بشر است، به یک باره او را در مسیر ارسطو و آکویناس قرار میدهد، که در نظر آنان «هم پدیدههایی که ما تجربه میکنیم و هم الگوی معقولی که در چارچوب آن، پدیدهها منسجم دیده میشوند، جنبههایی از جهان عینی واقعی هستند که در برابر انسان جستوجوگر قرار میگیرند، حتی اگر هیچ موجود عاقلی برای کنکاش در آن وجود نمیداشت باز هم آن [جهان [موجود میبود».
هپبرن (52) چنین آورده است: در سطح تجربی، هیچ راهی برای سامان بخشیدن به این پرسشهای بهراستی اضطراری بهنظر نمیرسد، این پرسشها بدین قرار است: آیا در تجربه خداباورانه ما صرفا یک فرافکنی داریم؟ یا فرافکنیای داریم که با وجود عینی خداوند برابری میکند؟» همچنانکه در بحث از برهان جهانشناختی اشاره کردم، مسئله شر که سنگینترین اعتراض بر خداباوری است، باقی میماند."