چکیده:
هستیشناسی و جهانشناسی از جمله مباحث مهم و دیرینه فلسفی است که همواره ذهن
فلاسفه را به خود مشغول داشته است. در دوره جدید، به ویژه پس از رواج فلسفه انتقادی
کانت، تدریجا مسائل جهانشناسی کنار نهاده شد و توجه عمده متفکران به مسئله
معرفتشناسی جلب شد.
وایتهد از جمله فیلسوفان و اندیشمندان نادر قرن بیستم است که دوباره به احیای
پرسشهای مهم مابعدالطبیعه میپردازد. او هر چند مسائل سنتی مابعدالطبیعه، مثل وحدت
و کثرت، ثبات و حرکت و زمان و مکان را مطرح میکند، در ارائه راهحل برای آنها، به هیچ
وجه در چارچوب نگرش فیلسوفان پیشین، مانند ارسطو، باقی نمیماند.
ادعای اصلی وایتهد این است که میخواهد بر اساس یافتههای ریاضیات، به ویژه فیزیک
جدید، رویکردی دوباره و نوین به مسائل مهم و سنتی مابعدالطبیعه داشته باشد.
وی ماحصل یافتههای خود را در جهانبینی ارگانیکیاش سامان میدهد و در این
جهانبینی موضوعاتی چون وحدت و کثرت، ثبات و حرکت و زمان و مکان، تبیین جدید
و دوباره مییابند.
خلاصه ماشینی:
"روش وایتهد برای حل مسئله اساسی فلسفه علم، بر چند محور و مفهوم بنیادین استوار است: 1ـ همان طور که گفته شد یکی از اصول فلسفه طبیعی وایتهد، بر خلاف افلاطون و دکارت، تأکید بر تجربه و شروع کار از آن است، ولی سعی میکند از تجربه تفسیری متفاوت از امپریستهای کلاسیک عرضه کند.
وایتهد بر خلاف تلقی رایج اعتقاد ندارد که علم کاملا بر پایه فلسفه بنا شده است، بلکه معتقد است که هر دو با تجربه آغاز میکنند، ولی متناسب با اهداف متفاوت خود، نتایج متفاوتی از آن اخذ میکنند: آنچه من بر آن تأکید میکنم این است که مبنای علم هیچ وابستگی به تصورات و نتایج مابعدالطبیعه ندارد، بلکه هم علم و هم فلسفه از زمینه واحد تجربه مستقیم آغاز میکنند و بر حسب وظایف متفاوتشان عمدتا به راههای مختلف میروند؛ برای مثال متافیزیک در پی این است که چگونه ادراکات ما از صندلی، ما را با نوعی واقعیت درست مرتبط میسازد.
منظور وایتهد از تفسیر چیزی، معرفی آن به عنوان نمونه و جنبهای از مفاهیم کلی است، چون اصول و مفاهیم متافیزیکی، آنهایی هستند که در مورد همه هستیهای واقعی عمومیت دارند و بر اساس اصل وجودشناختی، همه هستیها و حوادث دیگر از این هستیهای واقعی ناشی میشوند، لذا میتوان به درستی نشان داد که هر چیزی تعین طرح متافیزیکی مفاهیم است.
وایتهد میگوید: اینکه هستی واقعی جوهری است ثابت و ماندگار که محمل و موضوع تغییرها و اوصاف واقع میشود، مطلبی است که به صورت یک اصل قویم سیطره خود را بر نظامهای فلسفی حفظ کرده است، حتی در دوره جدید، مثلا در دکارت هم به وضوح این دیدگاه در مورد جهان واقع وجود دارد."