چکیده:
اسپینوزا از فیلسوفان قرن 17 اروپاست. به جهت آنکه وی کل هستی را جوهری واحد میداند،
برخی او را عارف وحدت وجودی انگاشتهاند، اما با توجه عمیقتر به فلسفه وی معلوم میشود که
او را نه تنها نمیتوان عارف دانست بلکه وی از زمره فیلسوفان متجدد و پیرو دکارت (کارتزین)
است و همانطور که فلسفه جدید مبتنی بر محوریت بشر و اندیشه اومانیستی است، فلسفه
اسپینوزا نیز از این امر مستثنا نیست و لذا اندیشه او را نمیتوان عرفانی دانست.
برخی از محورهای مهم تعارض اندیشه اسپینوزا با اندیشه عرفانی و نزدیکی آن به اندیشه
مدرن عبارت است از:
1ـ روش اندیشه؛ 2ـ مبنا و اساس؛ 3ـ رابطه عالم با خداوند؛ 4ـ مراتب هستی؛ 5ـ حقیقت؛
6 ـ اختیار و آزادی.
خلاصه ماشینی:
"به جهت آنکه وی کل هستی را جوهری واحد میداند، برخی او را عارف وحدت وجودی انگاشتهاند، اما با توجه عمیقتر به فلسفه وی معلوم میشود که او را نه تنها نمیتوان عارف دانست بلکه وی از زمره فیلسوفان متجدد و پیرو دکارت (کارتزین) است و همانطور که فلسفه جدید مبتنی بر محوریت بشر و اندیشه اومانیستی است، فلسفه اسپینوزا نیز از این امر مستثنا نیست و لذا اندیشه او را نمیتوان عرفانی دانست.
ولی پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه ممکن است اسپینوزا متفکر عصر جدید و از لحاظ تفکر به دکارت نزدیک باشد و در عین حال، اساس و مبنای تفکر او با اساس و مبنای تفکر دکارت کاملا متفاوت باشد؟ در برابر این پرسش یا باید به نفی نسبت اسپینوزا با دکارت پرداخته، او را کاملا غیر دکارتی بدانیم و متفکری در برابر و مخالف دکارت تلقی کنیم و یا اینکه اگر او را نزدیک به دکارت میدانیم، به مسئله عمیقتر بنگریم و به تأویل معنای جوهر و خدا نزد او بپردازیم.
در تفکر اسپینوزا، علم یقینی همان علمی است که مبتنی بر تصورات واضح و متمایز است (نوع دوم و سوم شناخت) بنابراین، خطایی در آن راه ندارد و حال آنکه عارف مراتبی از یقین را طی میکند، از علم الیقین تا عین الیقین و حق الیقین و در مرتبه حق الیقین دیگر حق را با حق میبیند و از خود فانی میشود."