خلاصه ماشینی:
"" عمر ناگهان شمشیر از نیام میکشد و فریاد میزند: "ما را اینجا گماردهاند که آب به حسین نرسد،محال است بگذاریم که مشکی به آب نزدیک شود.
وقتی عمروبن قرظه انصاری در رکاب امام به شهادت میرسد، برادرش علی بن قرظه که در سپاه دشمن میجنگد،خطاب به امام فریاد میزند:"تو برادرم را گمراه کردی و به کشتن دادی.
او نیز شمشیر میکشد و فریاد میزند: انا الغلام الیمنی البجلی دینی علی دین حسین بن علی ان اقتل الیوم فهذا املی فذاک رایی والاقی عملی منم غلام یمنی بجلی دین من دین حسین بن علی است اگر امروز کشته شوم به آرزویم رسیدهام و با عملم به پیشواز اعتقاد و آرزویم میروم.
شمر،او را که اکنون خون از تمام زخمهایش فرو میچکد،به نزد عمر سعد میکشاند،عمر به استهزاء میگوید: "وای بر تو نافع!چه چیز وادارت کرد که خود را به این روز درآوری.
" نافع:به خشم نگاه از عمر سعد میگیرد و میگوید:"خداوند به اعتقاد من آگاه است."