خلاصه ماشینی:
"به تعبیری دیگر تماشاگر به واسطهء نبود ارتباطی منطقی میان آنچه روی صحنه نمایش داده میشود با آنچه نمایش قصد ارجاع به آن را دارد و نیز به دلیل مستقیمگویی و نبودن لایههای ژرفساختی در نمایش،از کشف و شهود در لایههای زیرین داستان و دریافت مضمون و اندیشهء والا و درخور تأمل مستتر در ورای آن،که قاعدتا میبایست از خلال موقعیتهای نمایشی به درک آن نائل شود،محروم شده است و از این رو ملال غالب بر تئاترهای سیاسی،که از هویتی شعاری و ماهیتی سطحی و تکساختی برخوردارند،در اینجا نیز رخ مینماید و سلطهء آن ملال در پس هیاهوهای بسیار بر فضای سالن و در نتیجه بر ذهن مخاطب سایه میافکند؛چه آنکه انتقال مضمون میبایست از ورای یک بازنمایی چند بعدی از جهان خارج و با ارائه کدهایی به مخاطب برای دستیابی به ایده نمایش به واسطهء کشف و شهود در لایههای ژرفساختی جهان متن محقق میشد.
این ضعف نیز از همان نگاه شتابزده و در نتیجه پرداخت نشدن داستان و شخصیتهای نمایش،حاصل میشود،چه آنکه شناخت تماشاگر از محمود ارنگه فقط به اشراف و اطلاع او از سینما،در حد یک دایرهء المعارف سینمایی،محدود میشود و آن بخشی از زندگی او که به صورت گذرا و به شیوهء مستقیم و رودررو با مخاطب در میان گذاشته میشود و تمام علت فلاکت و بدبختی وی را فقط در همین استخدام نشدن در سینما،تئاتر خاور،عنوان میکند(!)، از باورپذیری و واقعنمایی قابل قبول برای ارتباط با مخاطب،برخوردار نیست؛تا حدی که امتداد این منطق سست در داستان ماهبانو و یوسف،با در نظر گرفتن علتی که ماهبانو را به فکر گرفتن انتقام از یوسف واداشته است،بسیار اغراق شده، غیر واقعی و حتی مضحک مینماید."