خلاصه ماشینی:
"با وجود این بیدرمن هرگز در مورد اشمیتز که به همان بهانهها وارد خانه او میشود و میخواهد در زیر شیروانی اتراق کند، مشکوک نمیشود، چرا؟ چون نویسنده واقعیت بسیار هولناکی را چنان «بیواسطه» در برابر آدمها قرار میدهد که ذهن آنها رأی به غیرمحتمل بودن آن میدهد؛ یعنی «بدیهیت و صراحت کامل» اینجا به گونهای پارادوکسوار، تلخی، یک دروغ، و توطئه، جایش را به باورپذیر بودن بیپناهی و نیاز کذایی اشمیتز میدهد؛ یکی از آتشافروزان (آیزنرینگ) خود به این موضوع اشاره میکند: «بهترین مخفیکاری، به نظر من حقیقت صاف و سادهاس، چون هیچکس باورش نمیشه» (صفحة 44).
اینجا ماکس فریش تقریبا آنچه را که در هشت صحنة قبل، پوشیده بوده، آشکار میکند و مخاطب میفهمد که بیدرمن و همسرش «بابت» انسانهایی که خاطی بودهاند، چرا، هرکدام، دلبستگیهایی داشتهاند و تعلق خاطر هرکدامشان به آنها، یکی از زمینههای اصلی از دست دادن این تعلقات و نیز عامل مرگ خود آنها هم بوده است، ضمن آنکه هر دو در مجموع، پرسوناژهایی تکبعدی و یکسویه3 هستند و چنان در این قالب ماندهاند که «موزاییکوار» شکل گرفتهاند.
ماکس فریش در شخصیتپردازی پرسوناژها، موفق است؛ ما اضطرابها و حساسیتهای نسبی زمانه را، در وجود بابت احساس میکنیم و خوشبینی و مهربانی بیش از حد بیدرمن برایمان قابل درک است که به علت یکسونگری او، عارضهمندی هم دنبال دارد، ضمن آنکه با جمع این خصوصیات، میتوانیم به میزان تأثیرپذیری و تأثیرگذاری متقابل این دو پرسوناژ هم، پی ببریم؛ چراکه دمخور بودن آنها با هم به شکل متناقضی عارضهمندیهای ثانویهای را هم، به همراه داشته که به میزان آسیبپذیریشان افزوده است؛ از جمله اینکه، وقتی بنا به علتی به تقابل نسبی میرسند، تقابلشان بسیار کوتاهمدت است، زیرا همیشه ظرفیتی خالی برای کنار آمدن و انطباق ذهنی و عاطفی دارند."