خلاصه ماشینی:
"به هنگامه غربت که هیچ کاری نمیتوانم کرد،جز همدلی با دردمندانی کخه همدردشان هستم،و این تنها داروی جسم من است و آرامش جانم با توست!باز دیروز یکی از درناها پرواز کرد که میدانم دیگر به جسم نخواهمش دید،اما جانش تا همیشه با ماست.
دیروز بود،نه؟ انگار همین دیروز بود که روی شانههای دریای مواج مردمان شهر تا«بهشت زهرا»رفت و در جانجان مردمان خانه کرد و میهمان تو شد به هنگامهای که گروهی نامصیبزده بر مصیبت او به تظاهر زاری میکردند به مردهخواری که از قبل این اشک نامی برای خود بیندوزند و او باز آرام لبخند میزند که پر از کنایه بود،دیروز بود،نه؟ انگار همین دیروز بود که دردمندانه میسرود: «دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه شناسنامههایشان درد میکند."