خلاصه ماشینی:
"من دست روی دست به سختی گذاشتم از دست دادمت به دلم، اضطرابها در من جهنمی که تنم بود ساختند از ذرههام زاده شدند آفتابها من درد در رگانم، حسرت در اشکهام جاری شد و تو غرق شدی توی آبها ناگهان حادثه میوزد آسمان سرد و بلند از سر شاخههای کوتاهت بوی خاک نشسته در باران میدهد برگهای همراهت با سرانگشتهای بیتابت ریشه در ریشه بغض میبافی گونههای تکه خاک میگیرند میدهد غنچه چشم در راهت در دل شانههات میافتد هوس پا گرفتنت در خاک خبر از ناگهان حادثه است طرز آرامش هر ازگاهت فکر کن آنقدر بزرگ شدی که نفس کم میآورم گاهی فکر کن من چقدر خاک شدم زیر هر ریشه پشت هر آهت گرچه آغوش آسمان با توست، شانههایت که بوی من دارد از همین خاک سردرآوردهست چشمهای همیشه خودخواهت فکر کن فصل باد در راه است، خاک میماند و غرور تنت بر تن شاخهها نخواهد ماند سرگنجشکهای دلخواهت چشم سبزینههای مشتاقت ابر صدها بهار متروک است مثل باران کال پاییزی بر تن باغ میوزد آهت آبشار پایین کشید حسرت یکریز چشمهام، از قلههای برفی ذهنت بهار را کوهی که روی دامنههایت نشاندهای، موهای لخت و روشن این آبشار را پر میشود نگاه تو ازشور چشم من، من قطره قطره میچکم از گونههای تو تا سمت شانههای تو جاری شود تنم، سر میکشد سکوت لبت انتظار را من موج میشوم؛ وسر اشکهای من دل میزند به شانه بیتاب صخرههات آنقدر هق هقم به نگاه تو آشناست حس میکنی سپیدة دریا کنار را بالاتر از تخیل سرچشمههای من!"