خلاصه ماشینی:
"پسامرگها مجید زمانی اصل یک: دوست عزیز به تنهایی زیباتر بود؛ اگر میآمدی از راه دور به زیارت اهل القبور تا اینکه این چند گل را از هفت مزار دورتر از من کش ببری من و همسایهام تو را دیدیم و اکنون همسایهام دارد سخت میخندد نمیدانی خندة مردگان به هم سخت تلخ است آقا!
دو: وقتی دستم متکای سرم میشود در گور و نه خواب خوابم و نه بیدار بیدارم صدای شما گذرندگان بر فراز سنگ را عین بال پروانگان حس میکنم.
سه: وقتی انگشتهایت را بر سنگ مزار مینشانی و بعد از فاتحهای دوبیتیای میخوانی احساس میکنم استخوانهای پایم را در جوبارهای از نیشابور گذاشتهام و پیالهای از خواب نورانی عطار را لاجرعه مینوشم.
هفت: استدعای عاجزانهام این است: بر مزارم گل نمیخواهم اگر آورید؛ لطفا بنفشه نباشد؛ میدانید در خواب بنفشهها کودکی جبران خلیل جبران را میبینم که میرود به سیبستانی در بشری و همین که سیب را میچیند سیب، سرطان میشود سیب، مرگ میشود"