خلاصه ماشینی:
"ای ان مینو لسکو چگونه از یادت ببرم وقتی از جنس شعری؟ نیازی به تشبیه نیست از بس زیبایی این روز خاکستری کافیست وقتی چشمان تو روحم را میکاود چنانکه شعر دیانا باربو روز تولد انگار صدای همه آدمیان خوشبختی را برایم آرزو میکند میخواهم جام شراب را بشکنم و بماند فقط صدای موجهایی که به سنگهای ساحل میزنند، و مردی که در این ایوان خیالی میایستد لبخند غریبهها هم جستوجویم میکند میخواهم زندگیام را بشمارم نه به تعداد سالها بلکه به تعداد شعرهایی که تا کنون نوشتم شمعها را فوت کنم و بگویم: ـ در من چرا این همه زیبایی زندانی (اسیر) است دیانا باربو با بار سنگینی مجازات خواهم کرد شانههایم را با راهی طولانی پاهایم را با عشق تازهای قلبم را با بلند شبی قطبی چشمهایم را با کلمات بکر لبهایم را با ریستن دوباره زندگیام را ما گریه کنیم برای نابینایان یا آنها برای ما بگریند؟ محبتی که نصیبشان شده تا این همه مناظر تلخ را نبینند خراجی سنگین برای دیدن میپردازیم شاید، شاید تاریکی اقبالیست برای انسان.
کجایی که سالهاست رؤیای من رها شده بر تختهپارهها در جستوجوی قلة تو، زیر پای من چون پنج تختهسنگ حقیرند قارهها محراب خم شدهست به تعظیم چشم تو ای چشم تو پناه تمام اشارهها عطر تو را گذاشتهام بر دریچهها نام تو را نگاشتهام بر جدارهها با چاهها نشد که شبی درد دل کنم باید گذشتن از سر این خوننگارهها شکی نداشتم که برازندة تو نیست پیراهنی که دوختم از استعارهها تن کندهام مگر که مرا جاودان کنی با این غزل، برای تمام هزارهها برای پیامبر خوبیها امشب بر آستان تو ساییدهام سری واکردهام به سمت تو درهای دیگری درهای دیگری همه از جنس آسمان شاید شبیه ماه از این کوچه بگذری پاییز بود و هیمنة بادهای تلخ تا ناگهان گذشت شمیم معطری با آب و دانة کلماتش نشسته است بر گنبد بلند نگاهت کبوتری آه ای شمیم پاک!"