خلاصه ماشینی:
"شب از آغوش گل بالین و بستر میکند شبنم سحرگاهان سفر با دیده تر میکند شبنم نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را به سوی آسمان پرواز بیپر میکند شبنم اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد سحر از چشمه خورشید سر برمیکند شبنم مرا از این دل ناکام شرم آید چو میبینم شبی تا صبح در آغوش گل سر میکند شبنم جدایی سخت باشد آشنایان را ز یکدیگر وداع بوستان با دیده تر میکند شبنم نمیکاهد اگد از عمر عاشق وصل مهرویان چرا از خنده گل عمر کمتر میکند شبنم؟ استاد محمد قهرمان حالا مردا-داداشی!-با گلای دقالی خوشن دلا با مزه دلالی خوشن عشق مردونه و خونی دیگه بازار نداره داداشی!قصه جونبازی خریدار نداره نمیدونم میدونی که للامون دله شدن؟ سروا و شمشادامون توی لجن کله شدن؟ یه زمون غصهمون این بود:تلفن دیر میزنن این روزا سایه همدیگهرو با تیر میزنن منو میبخشی،داداش!آخرش آدم نشدم شاعر قصه پاکیزه مریم نشدم آخه عینک دود یا شعر سپید میطلبن غنچه تکراریه،حرفای جدید میطلبن میگن:از نور نگو،چشم و دلمون سیره دیگه مگه زوره داداشم!خب دله،میگیره دیگه مضمون شعرای خورشید دیگه تکراری شده دادشت شاعر درباری درباری شده داداشی!خیلی بده که دل آدم سیا شه بده که نرگس بیحیا شه،بده مریم سیه شه یاده قصه سعدی:دو برادر؟داداشی!"