خلاصه ماشینی:
"دو سال قبل، ششهزار نفر از اهالی رفح در اسرائیل کار میکردند،این کارگران،امروز فقط ششصد نفرند و از این ششصد نفر هم،بسیاریشان از اینجا رفتهاند، چون سه پست بازرسی بین اینجا و«عسقلان»(نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کردهاند که یک فاصله چهل دقیقهای را که راه هر روز کارگران بود، تبدیل کرده به یک مسافت دوازده ساعته و درواقع غیر ممکن.
اگر هرکدام از ما زندگی آنها را میدیدیم؛میدیدیم که چطور آسایش و رفاه از آنها سلب شده،میدیدیم که چطور با بچههایشان در جاهایی شبیه به انبار و پستو زندگی میکنند؛اگر این چیزها برای خودمان پیش میآمد و میدانستیم که سربازها،تانکها و بولدوزرها میتوانند هر لحظه برسند و تمام گلخانههایی را که طی زمان ساختهایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر دیگر،ساعتها و ساعتها بازداشت کنند.
من به این فکر میکنم،بخصوص وقتی باغ و باغچههای گل و میوه را میبینم که خراب شده،درختهای میوه را میبینم که بعد از سالها زحمت،شکسته و نابود شده است.
برای همین است که من فکر میکنم وقتی تمام امکان زنده بودن فقط در یک وجب جا(غزه)خلاصه میشود و از آن نمیتوان خارج شد،میتوانیم از«نسلکشی»حرف بزنیم.
فکر میکنم که چقدر خوب است که همه ما،همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم.
او دارد به مادرش هم یاد میدهد که وقتی مرا میبیند به انگلیسی بپرسد«حالت چطوره؟» ما هر روز صدای تانکها و بولدوزرها را میشنویم،از خیلی نزدیک، اما این مردم همبستگی و برادری زیادی با ما دارند،همینطور با من.
گاه،وقتی فکر میکنم که ما تا چه حد قادریم بدی کنیم،از همه چیز ناامید میشوم و تا به حال هم وقت زیادی را برای نوشتن و توضیح این ناامیدیها و سرخوردگیها گذراندهام."