خلاصه ماشینی:
"گفت همان حاجی مهدی سربریده خود من هستم با کمال اشتیاق توضیح بیشتر و وجه تسمیه را از نامبرده جویا شدم اظهار داشت در شهرستان یزد مورد ظلم و ستم و تعدی شاهزاده جلال الدوله واقع شده و برای عرض شکایت بناصر الدین شاه بتهران آمدم مدتها معطل و از شکایاتم نتیجه حاصل نگردید و نه طاقت اقامت در تهران را داشتم و نه میتوانستم به یزد بروم عاقبت با چند نفر از متظلمین دیگر که آنها هم سرگردان بودند قرار داد کردیم که روزیکه شاه بشاهزاده عبد العظیم میرود مجتمعا در سر راهش برای جلب توجه حلقومهای خود را ببریم.
و اظهار داشتند همگی شهرستان یزد برگردید دستور رسیدگی و جبران مظالم داده خواهد شد پس از بهبودی جراحت وارده بیزد برگشتم و پس از آنکه از جریان کارم جلال الدوله مستحضر شد مجددا مورد تعقیب و عتاب قرار گرفته و ناچار خانه و زندگانی خود را رها کرده و فرارا به مشهد و از آنجا بقدمگاه که محل دور افتادهایست آمده و زندگانی میکنم و دیگر خبری از خانه و زندگیم ندارم و از آن زمان به حاجی مهدی سربریده مشهور شدهام."