چکیده:
کتاب مقولات ارسطو در قرن هفدهم به زبان چینی ترجمه شد و با عنوان ming li t`anبه
معنای «مطالعه نظریه نامها» منتشر شد. رابرت وردی این ترجمه را بررسی کرده و آرای کسانی
را که طرحهای تفکر و ساختارهای زبان را با هم مطابق دانسته؛ زبان را محدودکننده فکر
و راهنمای فکر فلسفی میدانند و نیز ادعای کسانی را که معتقدند اگر تفکری خاص در یک
سنت فلسفی پیدا نشود، به این دلیل است که زبان آنها مجال چنین تفکری را بر آنها فراهم
نکرده، به چالش کشیده است. او به این پرسش که آیا پرنفوذترین متن تاریخ متافیزیک غرب
چیزی است که فقط با یک زبان و یک خانواده زبانی بیان شود، قاطعانه پاسخ منفی داده
و ترجمه چینی تفکری خارجی همچون تفکر ارسطویی را دلیل خوبی میداند، مبنی بر اینکه
همان نحوه تفکری که در غرب وجود دارد میتواند با زبان چینی نیز ابراز شود. وردی اذعان
دارد که اساس فکر ارسطو به زبان چینی منتقل شده، ولی براساس فرهنگ چینی تغییراتی در آن
پدید آمده است. از نظر او، کاستیهای ترجمه کتاب ارسطو به چینی نه به لحاظ وابستگی فکر
به زبان، بلکه به لحاظ فرافکنی فرهنگ چین به فرهنگ یونانی و لاتینی است. در این مقاله،
سعی شده نکتهنظرهای وردی درباره ترجمه چینی کتاب مقولات ارسطو با اشاره به صفحهای
که در آن از موضوع سخن رفته، آورده شود و درصورت لزوم به ارجاع خود او در پاورقی نیز
اشاره شده است.
خلاصه ماشینی:
"نویسنده در فصل نخست با عنوان «سندرم چین: زبان، صورت منطقی، ترجمه» (The China Syndrom: language, logical form, translation) به طرز تلقی کسانی که در فلسفه چینی، به چیزی، به ویژه چینی قائلاند و همین ویژگی یا ویژگیهای چینیایی را تعیینکننده چگونگی رشد فلسفه در چین میدانند و معتقدند در مقایسه فلسفه چین با فلسفه غرب باید این ویژگی مد نظر قرار گیرد، اشاره میکند و نظر برخی مستشرقان را که دلیل عدم رشد فلسفه و تفکر فلسفی را در چین به نوعی به فکر و یا زبان چینی مربوط میکنند، بررسی مینماید و متذکر میشود که در پیشفرض آنها طرحهای تفکر و ساختارهای زبانی با هم مطابقت دارند.
وردی برای نشان دادن این که چه نوع برخورد زبانی سازنده است، دو نکته را که به آنها پاسخی داده نشده، مطرح میکند: نکته اول مربوط به گراهام است که گفته است فلاسفه چینی به زبان گفتاری بیشتر توجه داشتهاند و نکته دوم را هابزمایر اظهار کرده و آن اینکه دیالکتیک و جدل، آنگونه که در یونان قدیم مهم تلقی میشد، در چین اهمیت نداشت و نگرش چینیها به زبان بسیار سطحی بود.
وردی در ادامه بحث، با نگاهی مجدد به فرضیه «راهنمایی و قید» خوانندگان را به این نکته توجه میدهد که با مطالعه زبان و کشف آن نمیتوان تحقیقا و تدقیقا به این نتیجه رسید که چیز مهمی درباره منطق و تفکر آن زبان نیز کشف کردهایم و از تفاوتهای زبانی نمیتوان به این نتیجه رسید که تفاوتهای فکری وجود دارد؛ برای مثال وقتی مشاهده میکنیم که در فکر چینی بیشتر مفاهیم قابل شمارش هستند نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که حتما با ساختار زبان چینی ارتباط خاصی دارد."