چکیده:
رابطه عقل و ایمان همواره مسئلهای بحثانگیز بوده است. عالمان الهیات قرون
وسطا در پی تلفیق فهم فلسفی و ایمان دینی بودند. اگوستین و آنسلم فهم را
پاداش ایمان میدانستند و آکویناس تلاش کرد میان فلسفه ارسطویی و وحی
مسیحی هماهنگی برقرار کند. پس از دکارت با تفکیک میان امور ذهنی و عینی،
زمینه تفکیک قلمرو علم از الهیات فراهم شد. علاوه بر این، با نقادیهای کانت
و هیوم از الهیات عقلی، امکان الهیات میشود، دین وحیانی به دین طبیعی
تبدیل شود. از این رو، ادعاهای فلسفی را کنار گذاشتند تا حق ادعاهای مبتنی بر
وحی را ادا کنند. گروه دیگری از مخالفان الهیات عقلی مثل بلانتینجا معتقدند
که اگر از تصور مبناگرایی دکارتی دست برداریم و اعتقاد به خدا را اعتقاد پایه
بدانیم، عقلانیت ایمان مسئلهدار نخواهد بود و مدافع ایمان مجبور به اتخاذ
موضع ایمانگرایی نیست. مقاله حاضر، سیر تاریخ و نقاط قوت و ضعف این
دیدگاه را بررسی میکند.
خلاصه ماشینی:
"با این همه، او استدلال میکند که پذیرفتن حقایق وحی «حماقت» نیست، و «شایسته» است آن حقایق مربوط به خدا که عقل میتواند آنها را کشف کند، برای کسانی که تعلیم ندیدهاند یا فرصتی برای یادگیری آن حقایق از طریق فلسفه ندارند، در کتب مقدس نیز قابل دسترسی باشند، اما اینکه او این امور را مستدل میکند، نشان میدهد که او برهان فلسفی را دارای کارکردهای مدافعانه و نقادانه میداند (در تاریخ معدودی از متفکران تا این حد در این باره نوشتهاند).
زمانی که کانت در ویرایش دوم نقد عقل محض (The critique of pure Reason)در سال 1787 به بیان مشکل معرفتشناسی رسید، گفت فیلسوف نمیتواند در واقعیت ریاضیات و علم طبیعی تردید کند، بلکه تنها تحقیق و بررسی میکند چه چیزی آنها را ممکن میسازد، اما این تحقیق به خوبی نشان میدهد که مابعدالطبیعه اصلا نمیتواند معرفتی به بار آورد، حتی اگر تمایل به پرداختن به آن عمیقا ریشه در طبیعت عقلانی ما داشته باشد.
خداباوران با رقیب خود به نام ژوزف باتلر (Joseph Butler) روبهرو شدند که در کتاب قیاس دین طبیعی و الهی (The Analogy of Religion) (1736) میگوید، درست همانطور که در مورد ابهاماتی که در طبیعت وجود دارد، و برهان نظم به ما نشان میدهد که اینها باید جایگاهی در طرح خدا داشته باشد، همینطور ممکن است جایگاهی برای معجزه و وحی در این طرح باشد."