خلاصه ماشینی:
"بازپرس،گفته زن را تایید کرد و بعد معلوم شد که این مرد زن دیگری هم دارد ه از او نیز صاحب سه فرزند شده است-مرد اصرار داشت که زن اول و مادر این پنج کودک خردسال را طلاق بدهد ولی این بازپرسی برای آن ترتیب داده نشده بود که مرد زنش را طلاق بدهد.
متهم دستپاچه شد،پاکت سیگار درمیان دستهایش میلرزید قاضی با لحن مهربانی گفت: -اگر میخواهی بکش؟ متهم خوشحال شد و رئیس محکمه کبریتی برای او افروخت و آن مرد سیگار را با ولع پک میزد،سکوت همانطور ادامه داشت سرانجام قاضی پرونده را بکناری زد و رای خود را صادر کرد متهم همراه پاسبان از اطاق دادگاه بیرون رفتند و دوستم از رئیس محکمه پرسید: -بزندان رفت؟محکوم شد؟ -نه،تبرئهاش کردم.
بعلاوه قبل از صدور چک بلامحل محاکم صلاحیتدار او را محجور خواندهاند و پس از آن نیز پزشک قانونی آثار جنون ادواری در وجود متهم سراغ کرده است بدینگونه دادگاه بموجب نصوص صریح قانون نمیتواند آدم محجور را به کیفر برساند-از آنگذشته متهم اگر عاقل بود لااقل برای فرار از کیفر هم که شده خود را عاقل معرفی نمیکرد.
وقتی هر سه نفر فهمیدند ه من روزنامهنگارم سر درددلشان باز شد و با آنکه در لحظات اول از اینکه من در گفتگوی خصوصی آنها دخالت کردهام عصبانی بنظر میرسیدند ولی پس از آن که مرا شناختند که غرض خاصی ندارم یکی از آنها شروع بسخن کرد و گفت: من برای کمک باین خانم(اشاره بیکی از خانمها که قیافه مظلومانهای بخود گرفته بود کرد)باینجا آمدهام و ماجرای ایشان اینستکه،با لحن کتابی اضافه کرد که، بطوریکه استحضار دارید طبق قوانین شرعیه و مقررات عرفیه و مطابق مدلول ماده..."