خلاصه ماشینی:
"ولی اگر هستها به خودی خود،و نیز دازاین،نیست که در هر دلشوره نفی میشود(زیرا هستها بدین طریق ناپدید نمیشوند و دازاین خود باقی میماند)،پس چیست که نفی میشود؟آنچه نفی میشود فقط آن سیما یا جنبهای از هستهاست که متکی به زندگی عادی است و این جنبه به پژوهش علمی متکی است،یعنی هستی دم-دستی( zuhandenes )یا تو-دستی( vorhandenes ).
اما برای نیستی بدین طریق ظاهر شدن چه معنایی دارد؟برای ما دریافتن بیاعتباری خودمان در مواجهه با مرگ چه معنایی دارد؟«نیست» چیست؟ هایدگر آنچه را ذاتی نیستی میشمرد به صورت زیر وصف میکند،در آنچه برخی نمونۀ سرمشقوار مبهمگویی شمردهاند:12 این حرکت به تمامی پس زننده نسبت به[ verweisen ]هستها که در کل در حال عقب نشینیاند،و این کنش نیستی است که دازاین را در دلشوره پریشان میکند،این ذات نیستی است:نیستیدن.
اما،اگر قضیه این است،پس به&%02646QRAG026G% نظر میآید که در اینجا تناقضی منطقی وجود دارد:آیا دازاین میتواند در عین حال در هستی و در نیستی باشد؟البته بخشی از مشکل در اینجا به یکی دانستن آشکار نیستی و هستی(«نیستی و هستی عین هماند»27)در نزد هایدگر مربوط میشود-یکی دانستنی که به نظر میآید قانون امتناع تناقض را زیر پا میگذارد،مبنی بر آنکه آنچه نیست هم میتواند«الف»باشد و هم«ناالف»-هم باشد و هم نباشد.
اما هایدگر سپس میپرسد«استفسار از آنچه نیست چگونه است؟»40-و،ما میتوانیم بیفزاییم از هستی؟و از ما بعد الطبیعه چی؟ با وجود این واقعیت که دازاین آن هستی است که قادر است خود هستی را منکشف کند،باز بدیهی است که حال وجودی لازم دلشوره برای مواجهه با نیستی،و همین طور برای انکشاف هستی،نمیتواند بنا به مطالبه بوده باشد."