چکیده:
اخترشناسان و فیزیکدانان در قرن بیستم تلاش نمودند تا عمر دقیق کیهان را تعیین کنند. آنها با استفاده از نظریه نسبیت عام، یک جهان در حال انبساط را تصویر کرده و شواهد بسیاری را برای این تصویر اقامه میکنند. در این نوشتار، باربور اولا از این گونه نظریههای جدید کیهانشناختی بحث میکند و به مبانی آنها و برخی از قوانین مرتبط با آنها سخن میگوید؛ و ثانیا به بحث درباره ارتباط آنها با مفهوم «آفرینش» میپردازد. وی درصدد یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا این نظریهها و قوانین، با مفهوم آفرینش، آن گونه که در کتب مقدس آمده، متعارضاند یا نه؟
خلاصه ماشینی:
"برخی نویسندگان، نظریة افتوخیز کوانتومی را گاهی به صورت روایتی سکولار، از آفرینش از عدم مطرح کردهاند زیرا این نظریه، بحث خود را با خلأ آغاز میکند اما در واقع، خلأ به معنای عدم نیست زیرا این نظریه باید وجود یک میدان کوانتومی و قوانین فیزیک کوانتوم را در آن شرایط فرض بگیرد.
او عبارات فراوانی را از کتاب مقدس نقل میکند که در آنها گفته شده است خداوند، پیش از آفرینش جهان نیز کارهایی را انجام داده است، مانند این تعبیر که: «[حضرت] مسیح، پیش از پیریزی جهان، برگزیده شده بود».
من معتقدم حتی اگر زمان، در مراحل اولیهاش، امری مبهم و نامشخص باشد و از هیچ لبه فاصل و قاطعی ـ که بتوانیم آن را یک آغاز بخوانیم ـ برخوردار نباشد در این صورت [باز هم] نظریه مذکور، ساختاری از روابط فیزیکی را فرض گرفته است که از آن، فضا و زمان پدید میآید.
فرد خداباور میتواند پاسخ دهد که چنین نظریهای، استدلال مذکور را فقط یک مرحله به عقب میراند زیرا خود اینکه یک نظریه فیزیکی بسیار تجریدی ـ که به تنهایی درباره حیات مطلقا چیزی برای گفتن ندارد ـ بتواند ساختارهایی را که مستعد تحول به سمت حیاتاند توصیف کند شگفتانگیزتر است.
نظریهای که با یک معادله منفرد آغاز میشود هنوز این پرسش را بیپاسخ رها ساخته است و آن اینکه: چرا آن معادله [و نه معادلات دیگر] برقرار است؟ [38] کوتاه سخن آنکه اگر تصادف و ضرورت، بدیلهایی ممکن برای طرح و تدبیر باشند آنگاه اصل انتروپیک، استدلالی قاطع را برای وجود خداوند ـ از آن نوع استدلالهایی که در الهیات طبیعی جستجو میشد ـ فراهم نمیسازد."