چکیده:
مقالة حاضر استدلالی است با سه مقدمه و یک نتیجه. مقدمة اول، که میتوان آن را مقدمة معرفت شناسانه نامید این است که انسانهای مختلف و یا انسانهای موجود در فرهنگهای متفاوت، جهان را به نحو متفاوتی درک میکنند و نحوة استدلال، شکلدهی و بازبینی باور در نزد آنها متفاوت است. این مقدمه، مقدمهای توصیفی است که یافتههای تجربی چندی در دفاع از آن ارائه خواهد گردید. مقدمة دوم، تزی هستیشناسانه است در مخالفت با تقلیلگرایی هستیشناسانه. در واقع در این مقدمه این ایده درست مفروض میشود که واقعیت یا جهان هستی یک هویت چند لایه یا چند طبقه دارد. مقدمه سوم که مقدمهای هدفشناسانه است این ادعا را طرح میکند که هدف مشترک علم و الهیات دستیابی به معرفت دربارة جهان و ساختار آن است و ما خواهان درک بهتری از جهان هستی هستیم. نتیجهای که از این سه مقدمه حاصل میشود این است که نبایستی نظری دربارة جهان و ساختار آن را غیرنقادانه و تنها از منظر یک سنت فلسفی، فرهنگی یا حرفهای خاص پذیرفت واز این رو، برای درک بهتر جهان هستی گفتگوی میان علم و الهیات امری ضروری است.
خلاصه ماشینی:
"(نوژیک 2001 ص 133) در این باره مثالهایی ارائه میدهد: کوانتوم مکانیک این محصول قوای شناختی دستة اول که هر حادثهای علتی دارد را با چالش مواجه کرده است؛ هندسههای نااقلیدسی و کاربرد آنها در فیزیک معاصر چالشی بوده است بر این شهود که هندسه اقلیدسی است؛ نسبیت عام مفهوم ضد شهودی انحنا در فضا- زمان را ارائه میدهد؛ این باور که برای هر دو رویداد یا یکی به لحاظ زمانی مقدم بر دیگری است و یا هر دو همزمانند با نسبیت خاص تغییر یافته است؛ و بالاخره اینکه جهان مستقل از مشاهدات ما وجود دارد با مکانیک کوانتومی دچار لغزش شده است.
در پژوهشی که در سال 1984 و به منظور مقایسة استدلالات شخصیتی توسط شودر و بورن(Shweder & Bourne) انجام شد معلوم گردید که امریکاییها در یادآوری صفات شخصیتی افراد از ویژگیهایی نام میبرند که گویا همواره شخص واجد آنها است، مثلا میگویند «فلانی آدم خوبی است» یا «فلانی چرب زبان است.
با به رسمیت شناختن این مشترکات، تفاوتهای میان قوای شناختی افراد که عمدتا ناشی از فرهنگ و محیطاند نه تنها تهدیدی برای عقلانیت و عینیت علم نبوده و به نسبیگرایی و شکگرایی منجر نمیشود بلکه به صورت فرصتی برای درک و فهم بهتر جهان هستی تبدیل میشود.
اما سؤالی که مطرح میشود این است که چگونه چنین جمعی به اجماع برسند؟ به عبارتی وقتی اختلاف در پیشفرضها و باورها زیاد باشد و افراد درگیر در گفتگو به لحاظ قوای شناختی متکثر باشند چگونه امکان رسیدن به وحدت نظر در باب موضوعی ممکن است؟ اصل حمل به احسن (principle of charity) پاسخی است به این سؤال."