خلاصه ماشینی:
"عمید،بر شمع فرودمید و گفت:«فغان!که پاسخ سبکمغزی چون تو، جز بخاموشی نتوان داد!» قطعه ای که،بیگانه در فراش رفت بوسهپرداز آن هم آغوشی است در فرو بند و شمع حجله بکش کابلهان را جواب،خاموشی است!
*عمید بن شکور ثقفی،از سپهسالاارن امیر حیدر پیل اندام بود که به اواسط قرن پنجم هجری،از محاربهء قندهار بگریخت و تا پشت برد دشمن نکند،چندان از قفا،دویدن گرفت که سرانجام،به چاه کاریز اندر افتاد و جان سپرد!گویند آن زرین،که امیر حیدر، به پاس حمیت و غیرت آن شهید،بر جنازهء وی نهاد،حاوی این دو بیت بود که: روبرو از قفا گریخته را سینه،بر نصب صد نشان،تنگ است!
سودهء الماس آتش،نکشد چون گل روی تو،زبانه ای مرغ دل از عشق رخت،مست ترانه بگذار،که بوسم لب و در پای تو افتم از شیب هوسپرور آن مرمر شانه چون غنچه سر برزده از سینهء برف است پستان تو بر سینه و،نافت به میانه آن سیب خوشچانه،به من ده،که نگیرم اینگونه،ز آسیب غمت،دست به چانه صد بوسه بلب دارم و،صد بوسه به انگشت خوش نیست،که بوسد سر گیسوی تو،شانه هر خسته،که در گلشن آغوش تو خسبد ز آن باغ مرادش،نتوان کرد روانه ما کوردلان را،مگر آن گوی دو پستان آگه کند،از صنع خداوند یگانه!"