خلاصه ماشینی:
"16 خرداد 1352-مشهد باقرزاده(بقا) عشق من از روز اول به فرمان عشق دل خویش را مبتلا خواستم اگر عاشقی بود یکسر بلا من از جان و دل آن بلا خواستم به پیرامن شمع سوزان عشق چو پروانه خود را فنا خواستم بدرمان دردم مکوش ای طبیب که این درد را بیدوا خواستم سکندر صفت گر سپردم جهان نه چون خضر،آب بقا خواستم به گنج قناعت چو دستم رسید نه دیگر زکس کیمیا خواستم زنا پارسایان مردم فریب ره خویشتن را جدا خواستم از این تنگ چشمان تاریکدل نه بر چشم خود توتیا خواستم نی از این ضعیفان مدد یافتم نه زین دردمندان دوا خواستم نه بردم به مخلوق روی نیاز که هر خواستی،از خدا خواستم بجز درگه ذات یکتای او نه بر خلق قامت دوتا خواستم جهانگیر شد این سخن در جهان* «نه گنج از دم اژدها خواستم ز فرعونیان گر فتادم ز پای نه هرگز ز موسی عصا خواستم» خوشا دولت فقر و آزادگی ز کار جهان این دو را خواستم چو شیران درین بیشهزار فریب نشیمنگه از بوریا خواستم *** تو این شعلهء خانمانسوز عشق که دردت بجان بارها خواستم ندانم رهت را کجا یافتم ندانم غمت را چرا خواستم مگر دان زمن رو،که در زندگی ترا خواستم من،ترا خواستم (*)جهان تخلص جهانگیر تفضلی سفیر محترم ایران در کابل است که یاد وی و مهربانیهایش،برای دوستان همیشه عزیز و گرامیست."