خلاصه ماشینی:
"به انجماد رسیدم،به رخوتی قطبی نبود دست خودم،آرزوی من این بود خدا نخواست که در پای عشق،سر بدهم نشد به عشق دلی داغ و شعلهور بدهم چهشد عوض شدی ای شاعر بلندنظر چگونهات خبر از عالمی دگر بدهم؟ فرار میکنی از خود چنین که بیروحی تو را به آینه،پلکی نشان اگر بدهم کرند و کور،چهشد کور و کر شدی؟مردی؟ تو را چگونه به این قوم کور و کر بدهم؟ دوباره گردن بتهای پیر میشکند به دستهای تو حسرت!اگر تبر بدهم غزل اسفند گل و ترانه و لبخند میرسد از راه بهار سرخوش و خرسند میرسد از راه گذشت دلهرهآور غروب تنهایی پگاه روشن پیوند میرسد از راه بهار،گمشدهء سبز آسمانی ماست کسی که گفتم و گفتند میرسد از راه کسی که روح به افسردگی دچار مرا نجات میدهد از بند،میرسد از راه مگو بهار،بگو روز بکر رستاخیز مگر رسول خداوند میرسد از راه؟ اگرچه آخر اسفند،اول عید است بهار،اول اسفند میرسد از راه جاری ایهام پا به پای سحر از کوه و کمر میآیی من و دیدار تو؟!افسوس،مگر میآیی روح اسطورهای ات حاملهء طغیانست موج بر دوش ز دریای خطر میآیی میچکد شعله ز شولای حماسی فامت آتشین جلوی از برج سحر میآیی شال سبز تو بر آن گردن الماس تراش یال در یال کدام اسب کهر میآیی؟ تشت خورشید ز باوری فلک میافتد تا ز پشت قلل حادثه،درمیآیی جوی چشمان تو از جاری ایهام پر است گر مجوشی و گریزان ز سفر میآیی؟ میپرد پلک اهوراریی تقدیس ظهور غایب حاضر من!کی ز سفر میآیی؟ خانه بر دوش من و تو هردو غریبیم،هردو تنهاییم من و تو غمزده مثل غروب دریاییم کس که با من و تو آشناست."