خلاصه ماشینی:
"سکوی پرواز قلم امشب دوباره شعلهپوش است که از جام شقایق جرعه نوش است دلم امشب هوایی گشته انگار به فصل عاشقی برگشته انگار من از سجادهی خون مینویسم من از«اروند»و«مجنون»مینویسم درون چشم خود خونابه دارم هوای«تنگهی چزابه»دارم «دوکوهه»،«فاو»،«مهران»و«دوعیجی» غرور دشت،صد کارون بسیجی «شلمچه»گفتم آتش یادم آمد کمان در دست آرش یادم آمد گواه وعدهی فتح المبین است شلمچه بهترین جای زمین است یقین سکوی پرواز است اینجا دری سوی خدا باز است اینجا سر خورشید بر زانوی خاک است کتاب عشق تنها یک پلاک است هنوز اینجا پر از شب زندهداریست تمام عشق در این خاک جاریست و اینجا خاک دل را میشناسد نگاه مشتعل را میشناسد نفس یعنی خدا را بو کشیدن به یاد شیعهگیها«هو»کشیدن دل اینجا سبز از باران عشق است هنوز اینجا کمیلستان عشق است زمانی این طرفها کربلا بود تمام دستها طاق دعا بود دل و سجاده چون همزاد باهم گلوله،آتش و فریاد باهم چه شد قرآن جیبی،چفیه،سنگر؟ چه شد آن لالههای سرخ بیسر؟ مبادا عاشقی را وا گذاریم به سوی قاصدکها پا گذاریم مبادا سینه سرخان را نبینیم کویری مانده،باران را نبینیم هنوز اینجا پر از شب زندهداریست تمام عشق در این خاک جاریست."