خلاصه ماشینی:
"ز میناها،ز مریمها،ز میخکها،ز موژانها1 دریغا ای بهار دلکش ای از وصل تو سرخوش رها از بند اندوهان چه انسانها چه حیوانها فسوسا کز دم جانبخش تو بهری نمییابد کسی کو جاودان باشد اسیر بند و زندانها من آن زندانی دردم که در عالم نمیبینم فروغ مهر و برق ماه و فیض باد و بارانها چنان نالم که گویی ماکیان در کام اژدرها چنان مویم که گویی سعوه در دندان ثعبانها2 دلم را میگزاید غم ازین؟؟؟که میبینم همه ناشاد،دانایان همه دلشاد،نادانها قرین عزت و نعمت؟؟؟ دنی طبعان،تبهکاران،سبک مغزان،گران؟؟؟نها مرا چون لاله به جای لالهها روییده در بستان و گیلانها همه خونا آنچنان ازین ناپاک وجدانها بهاری که آزارد چمن را باد محنتزای آبانها3 زمین را که خون حقپرستان وطن زیب میدانها نه ز کنج کومهها برشد همی تا اوج کیانها ی،مجال عشق و مستی نی ز بس در دست بر دلها،ز بس سوز است بر جانها شتابی ای خونین ستام ایدر که بر این دیو لاخ فتنهزا شد وقت جولانها الا ای ابر آزاری سرشک از مگ شریانها برآور از میان گرد،چابک شهسواری حنثها و کشخانها نوند هرزه پوی ظلم را برپا سلاسل به ان به سالهای سیاه ستمشاهی را با گلهای کاغذین و مرغان دروغین، بهاری نبود."