خلاصه ماشینی:
"هنوز یک ماه از شروع فعالیتش در ارتش نگذشته بود که متوجه شد فرمانده گروهان افسری شرابخوار و شاهپرست است،و میکوشد با تبلیغات زهرآگین سربازان ساده دل را از انجام فرائض اسلامی بازدارد و به سوی آلودگی و فساد بکشاند.
شهید نصیری از طریق یکی از درجهداران متدین متوجه این توطئه شد...
یکی،دو ساعت از نشست افسران در زیر چادر نگذشته بود که او به تنهائی و با قدمهای محکم به طرف چادر حرکت کرد.
بر صفوف منظم سربازان، درجهداران و افسران آنچنان سکوتی حکمفرما شده بود که انگار خاکستر مرگ و نیستی در فضا پاشیده بودند.
افسر فرمانده که تازه متوجه شده بود او«نصیری لاری»است با التماس گفت:ایرادی ندارد پس آنقدر دورشو که به چشم نخوری، مبادا کاری دست ما بدهی!
(به تصویر صفحه مراجعه شود) انتقال به سیرجان در اردیبهشت سال 9331 زلزلهای سهمگین و ویرانهساز لار را لرزاند،خانهها را درهم شکست انسانهای زیادی را در زیر آوار مدفون کرد..."