خلاصه ماشینی:
"آری،ناصحان و خیرخواهان-که در بازار پیرامون مرد دباغ صف کشیده بودند- میخواستند با عنبر و گلاب علاجش کنند ولی این حقیقت را نمیدانستند که مر خبیثان را نسازد طیبات در خور و لایق نباشد این ثقات اگر در احوال منکران انبیاء دقت شود، معلوم میگردد که آنان در منجلاب فساد و هوی و هوس غوطهور شده بودند و هنگامی که رایحهء طیبه و روحافزای وحی به مشام آنان میرسید،گیج و کلافه میگشتند و به پیامبران میگفتند: رنج و بیماریست ما را این مقال نیست نیکو وعظتان ما را بقال گر بگفت آرید نصحی آشکار ما کنیم آن دم شما را سنگسار ما به لعو و لهو فربه گشتهایم در نصیحت خود را نسرشتهایم هست قوت ما دروغ و لهو و لاغ شورش معده است ما را این بلاغ آنان میگفتند شما پیامبران رنجها و گرفتاری ما را صد برابر میکنید؛شما میخواهید عقول ما را با افیون معالجه کنید!آری، گند شرک و کفر ایشان بیحد است هین که دباغ اوفتاده بیخود است"