چکیده:
داستان ضحاک و فریدون یکی از مشهورترین اسطورههای ایرانی است که فردوسی در
شاهنامه به نقل آن پرداخته است.در مقاله حاضر کوشش شده این اسطوره و قهرمانی آن بر
حسب چهار چوبهای نقد اسطورهای مبتنی بر عقاید یونگ و پیروانش تحلیل گردد.در نظر یونگ محتوای ناخود آگاه جمعی یا همان کهن الگوها به شکل افسانه و اسطوره
پدیدار میگردند.این کهن الگوها خود ناشناخته و ناپیدایند اما به شکل رویا، افسانه
و اسطوره تجلی میکنند.در مقاله حاضر ضحاک و فریدون به عنوان تجلیهای مختلف یک روان واحد و مراحل رشد
آن به سمت فرآیند فردیت و کمال شخصیت تأویل شدهاند.نتیجه کار نشان میدهد که با
استفاده از این شیوه میتوان درک بهترین از اسطورههای ایرانی داشت و برخی جنبههای
تاریک آن را روشنتر ساخت.
خلاصه ماشینی:
"در شاهنامه این دوران را که ضحاک با کمک ابلیس، پدرش را کشته و به حکومت رسیده چنین توصیف میکند:چو ضحاک بر تخت شد شهریاربرو سالیان انجمن شد هزارسراسر زمانه بدو گشت بازبرآمد برین روزگاری درازنهان گشت آیین فرزانگانپراکنده شد کام دیوانگانهنر خوار شد جادویی ارجمندنهان راستی آشکارا گزندشده بر بدی دست دیوان دراززنیکی نبودی سخن جز به رازدو پاکیزه از خانه جمشیدبرون آوردند لرزان چو بیدکه جمشید را هر دو دختر بدندسر بانوان را چو اختر بودندبه ایوان ضحاک بر دندشانبر آن اژدهافش سپردندشان(فردوسی، 35:1363)پس از برخوردار قهرمان این دوره از مواهب جنسی، قهرمان دوم اسطوره یا همان همزاد توأمان یعنی فریدون در داستان پدید میآید و جالب این جاست که پدید آمدن قهرمان دوم قبل از همه در ناخود آگاه ضحاک صورت میبندد و در رویایی بر او ظاهر میشود:در ایوان شاخی شبی دیر بازبخواب اندرون بود با ارنوازچنان دید کز شاخ شاهنشهانسه جنگی پدید آمدی ناگهاندو مهتر یکی کهتر اندر میانببالای سرو و به چهر کیانکمر بستن و رفتن شاهواربه چنگ اندرون گرزه گاوساردمان پیش ضحاک رفتی به جنگزدی بر سرش گرزه گاو رنگیکایک همان گرد کهتر به سالزسر تا به پایش کشیدی دوالبر آن زه دو دستش ببستی چون سنگنهادی به گردن برش پالهنگبدین خواری و زاری و گرم و دردپراکنده بر تارکش خاک و گردهمی تاختی تا دماوند کوهکشان و دمان از پس اندر گروه(همان، 37)در واقع در ناخود آگاه قهرمان دوره اول، شخصیت برتری پدید آمده و شروع به سرزنش و آزار غرایز اولیه او کرده است."