خلاصه ماشینی:
"از آن میانه یکی که بدانش و خرد معروف بود قد راست کرد و گفت:از ما میپرسید چگونه میتوان بخوشبختی رسید برای آنکه جواب این سئوال آسان شود باید نخست بپرسیم خوشبختی چیست و سپس در باب وسائلی که ما را بدان میرساند بحث کنیم زیرا مسلم است که تا چیزی را نشناسیم راه وصول بدان را نمیدانیم که اهل نظر گفتهاند:جستجوی مجهول معقول نیست.
حاضران از شنیدن این سخن شانهها را بنشان اعتراض و تنفر بالا انداخته آن مرد بزرگ با لحن تحکمآمیز گفت: فکر انسان چیست و چگونه مایه خوشبختی میشود؟سپس فرمان داد تا او را بزندان بردند-سالها گذشت و او همچنان در سیاه چال زندان بسر میبرد،وقتی بیرونش آوردند مردهای متحرک بود،چشمش نمیدید گوشش بزحمت میشنید،یارای راه رفتن نداشت،پشتش خمیده و صورتش پرچین و موهایش سفید بود وضعی رقتانگیز داشت،باو گفتند:چه بدبختی:گفت چه خوشبختم!"