چکیده:
یکی از مهمترین مسائل انسان شناسی این است که آیا گرایشها و بینشهای انسان محصول تعاملات او با
خارج است یا ریشه آن گرایشها و بینشها در خمیر مایه آدمی نهاده شده است؟ به عبارتی دیگر آیا در
انسان چیزی به نام فطرت وجود دارد یا خیر؟ اگر انسان فطرت دارد، چه چیزهائی فطری انسان هستند؟
نویسنده در این مقاله به بررسی بینش و گرایش فطری انسان به خدا میپردازد و در پایان نوشتار، به نقش
تربیتی فطرت توجه میدهد.
خلاصه ماشینی:
"ک: محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص 12، حدیث 2، که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» است یعنی در رتبهبندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد.
2. برای نمونه ـ به دو دلیل اشاره میکنیم: الف) اثبات شخصیت؛ یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد میشود، در طول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یکبار همه سلولهای بدن به تدریج جای خود را به سلولهای جدید میدهند و در طول چند سال، ممکن است بدن شخص تغییرات زیادی کند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلج شود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییری نمیکند، پس «من» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشاره نمیکند، به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد.
فطرت از دیدگاه دانشمندان غیر مسلمان برخی از دانشمدان و روانشناسان غیر مسلمان نیز کم و بیش متوجه فطرت انسان شدهاند، از جمله کارل گوستاویانگ (4) ، عوامل موثر در رشد روانی انسان را فطری میداند و در کتاب «رواشناسی و دین» مینویسد: «این یک واقعیت است که بعضی افکار [یعنی افکار دینی] تقریبا در همه جا و در همه زمانها یافت میشوند و حتی میتواند به نحوی خود به خود به وجود آیند یعنی مطلقا بدون اینکه از محلی به محلی دیگر سرایت کرده یا از سینه به سینه منتقل شده باشند."