خلاصه ماشینی:
"» علی علیه السلام لقمان در اوقاتی که غلام بود،روزی خواجهاش به او گفت: «گوسفندی بکش و بهترین اعضایش را برای من بیاور.
روز دیگر خواجه گفت:«گوسفندی بکش و بدترین اعضای آن را برایم بیاور.
علی علیه السلام عیب است عظیم برکشیدن خود را وز جملهء خلق،برگزیدن خود را از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همهکس را و ندیدن خود را افضل کاشانی عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز ور نه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس حافظ کسی که در اندیشه گناه باشد و پیرامون آن بسیار فکر کند، سرانجام همان افکار بد و اندیشههای پلید،او را به ارتکاب گناه میخواند و آلودهاش میسازد.
» «شیخ الملک اورنگ»که حاضر بود،گفت:«نمازت را بخوان!» لطیفههای ادبی مطمئن باش که تا اشکی و مژگانی هست آب و جارو شده هر صبح در خانهء تست لاادری روزی«الف ابدال»شاعر دربار سلطان یعقوب،از سلطان پوستین برهای سفید را طلب نمود.
سلطان یعقوب گفت:«میدهم به شرط آنکه بانگ گوسفند کنی.
» لطیفههای ادبی شخصی بد ما به خلق میگفت ما چهره ز غم نمیخواستیم ما نیکی او به خلق گفتیم تا هر دو دروغ گفته باشیم کمال اسماعیل"