خلاصه ماشینی:
"خانم معلم طبق معمول،اول با بچهها سلام و احوالپرسی کرد و بعد با نگاهی سطحی به همهء بچهها،حظور و غیاب کلاس را انجام داد.
هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدای ضربهای به در کلاس،خانم معلم را به خودش آورد،به زحمت او جایش بلند شد و در کلاس را باز کرد.
آقای معاون بود،با ناراحتی ورقهای از تقویم روزانه را که یادداشت هم محسوب میشد،به خانم معلم داد و گفت:«دیروز بعد ازظهر یکی از بستگان سعید رضایی به مدرسه مراجعه کرده و چون شیفت مخالف ما بود،معاون آن شیفت،این یادداشت را گذاشته.
؟»معاون به خانم معلم نگاهی کرد و بعد برای دلداری او گفت:«خانم،مرگ که نگاه به پیر و جوانی کسی نمیکنه،این شتریه که در خونه همه میخوابه،یکی دیرتر، یکی زودتر.
معلم در کلاس را بست و نگاهش را بین بچهها تقسیم کرد و دوباره به جای خالی سعید نگاه کرد،باز در فکر سعید غرق شد:«سعید خیلی بچه بود."