چکیده:
سعادت وصفی مرتبط با لذت و بهجتی است که برای یک موجود در اثر برخورداری از کمالات
و خیرات وجودیاش تحقق میپذیرد. مراتب داشتن لذت و الم بهطور طبیعی مقتضی تشکیکی
شدن سعادت و شقاوت و در نتیجه، تفاوت یافتن درجات سعدا و درکات اشقیا خواهد بود.
ابن سینا با توضیح سعادت و شقاوت در حیات جاویدان، نفس عاقله را پس از مرگ،
بالاترین مقام انسانی تلقی میکند. نکتة مهم در تصویری که ابن سینا از جاودانگی
ارائه میدهد آن است که چنین جاودانگیای در ظاهر به نفوسی تعلق دارد که به مرتبة
عقل بالفعل رسیده باشند. اما باید توجه داشت این دغدغة ابن سینا قابل تأمل است که
او برای توجیه این که نفوس بدون ابدان نمیتوانند درک الم و لذت جزیی داشته باشند
یا به عبارت دیگر، کارکرد نفس برای دریافت امور جزیی در گرو بدن است، وی میخواهد
نفوس ناقص ابزاری به منزله بدن دنیوی در اختیار داشته باشند تا بتوانند به تکمیل
خود ادامه دهند و از این طریق بر شمار نیک بختان افزوده شود و معاد پدیدهای
کثیرالخیر باشد. با این بیان، این مقاله بر آن است که به تبیین و بررسی سعادت و
شقاوت در حیات جاویدان از نگاه ابن سینا بپردازد.
Felicity is related to the pleasure and happiness which a creature finds when it enjoys its ontological good and completeness. So felicity has a hierarchy according to different degrees of the lucky existents and unlucky ones.
Explaining، felicity and adversity in the eternal life، Ibn Sina considers the rational soul as the highest degree of a human being after his death. A notable point in his attitude is that such eternity belongs to the souls who have reached the active intellect.
But، Ibn Sina، believes that the soul can not enjoy particular pleasure or pains without having a body. In this paper we aim to see how Ibn Sina justifies his view about eternity by finding something which could play the role of the body for incomplete souls in order to enjoy pleasure and felicity after the death.
خلاصه ماشینی:
"اما باید توجه داشت این دغدغة ابن سینا قابل تأمل است که او برای توجیه این که نفوس بدون ابدان نمیتوانند درک الم و لذت جزیی داشته باشند یا به عبارت دیگر، کارکرد نفس برای دریافت امور جزیی در گرو بدن است، وی میخواهد نفوس ناقص ابزاری به منزله بدن دنیوی در اختیار داشته باشند تا بتوانند به تکمیل خود ادامه دهند و از این طریق بر شمار نیک بختان افزوده شود و معاد پدیدهای کثیرالخیر باشد.
مقدمة چهارم این نیز همانند مقدمة سوم، بر نفس الامری بودن لذات تأکید دارد و میگوید: که اگر امری نفس را به خود مشغول نماید یا چیزی مانع از ادراک نفس شود، این احتمال وجود خواهد داشت که نفس از چیزی که در نفس الامر ملائم با طبع اوست، کراهت داشته باشد، حتی به گونهای که ضد آن را ترجیح دهد؛ چنانکه بیماری بیماران چونان مانعی سبب میشود که بیمار از طعم شیرین بدش آید و یا انسان ترسان که ترس سراپای وجودش را گرفته است هرچند لذتی برایش حاصل شود آن را حس نمیکند (همان).
6. نکتة مهم در تکمیل نتیجة شماره 5، این است که خواه اصل فلک درست باشد یا نه، اما اصل این دغدغة ابن سینا قابل تأمل است که او برای توجیه این که نفوس بدون ابدان نمیتوانند درک الم و لذت جزیی داشته باشند (یعنی کارکرد نفس برای دریافت امور جزیی درگرو بدن است)، میخواهد نفوس ناقص ابزاری به منزلة بدن دنیوی در اختیار داشته باشند تا بتوانند به تکمیل خود ادامه دهند، تا بر شمار نیک بختان افزوده شود و معاد پدیدهای کثیرالخیر باشد."