خلاصه ماشینی:
"عباس ساعی ضامن آهو نشسته ماه چو جغدی به بام آبادی به روی شانهء شهر است نعش آزادی گلوی چشمه،شبیه نگاه مردم خشک زمین سترون و دریا عقیم و گندم خشک زمین دهن به جویدن گشوده خشماگین ستاره بغض غریبی است،تاولی چرکین عروس حجلهنشین سپیده،بیوهزنی است برای لعن زمین،هرستارهای دهنی است که ناگهان خبر آمد:بنفشه میروید کسی به بام گل سرخ رفته میگوید: خبر دهید که شب بیش از این نمیپاید خبر دهید خبر،آفتاب میآید کسی که در قدمش شب سحر شود آمد گلی که باغ از او شعلهور شود آمد کسی که وسعت دلهای خسته جای وی است کسی که برسر هرسنگ جای پای وی است کسی که ضامن آهوی پای در بند است کسی که مأمن دلهای آرزومند است کسی که مثل کسی نیست،مثل آزادی است شبیه پرچم سبزی به بام آبادی است محمود اکرامی(خزان) آفتاب به باغ یاد درآ،تا پرنده پر بزند سحر زراه رسد،آفتاب سر بزند بهار،خندهزنان،با نسیم برگردد نسیم مژدهرسان با سلام در بزند خوشا دلی که در آن شاخهء دعا روید خوشا جوانه برآن شاخه بیشتر بزند روا مدار خدایا به کشتزار امید شریر پا بگذارد،حسد شرر بزند دلم هوای تو را دارد ای امام رضا بگو تفأل خیری براین سفر بزند."