خلاصه ماشینی:
"» زند علی مثل همیشه لپهایش را پرباد میکند.
» زند علی در حالی که میخندد میگوید:«ننهام میداند که تا شما سوار اتوبوس نشوید،من برنمیگردم!» از دور اتوبوسی میآید.
توی اتوبوس با خود میاندیشیم اگر این پسرک خوشرو و مهربان و غیرتی نبود،این روزهای کسالتبار را در این ده دورافتاده و عقبمانده چگونه میگذراندیم؟از پوری میپرسم:«درس علی خوب شده است؟» -«نه،آخر، وقت درس خواندن ندارد، یا کارهای ما را انجام (به تصویر صفحه مراجعه شود) کیوان لک-همدان برگزیدهء هشتمین دورهء مسابقهء قلم معلم میدهد یا دنبال کارهای مادر و خواهرش است.
تازه نانآور خانه هم که هست!» به خانه میرسیم و باز هم از زند علی میپرسند.
شاید برای تمام شدن سال تحصیلی ناراحت است.
» زند علی ساکت است و فقط نگاه میکند.
زند علی برای آخرین بار لپهایش را پرباد میکند.
«یعنی چه؟چه شده؟مگر به زند علی چه شده است که ناراحت شدی؟» او سکوت میکرد."