خلاصه ماشینی:
"تو میمانی با کولهباری از خاطره و میدانی که معلمی و کلاس و درس با روحت عجین شده و اصلا عشق توست.
مثل آدمهایی که در خواب راه می روند،دفتر نمره را برمیداری و خود را به دفتر میکشانی،اما حواست جای دیگر است.
همکاران شوخی و بذلهگویی می کنند،میخندند و تو مبهوت به فضایی نامعلوم خیره شدهای و در عالمی دیگر سیر میکنی.
دو جلسهء دیگر درس داری؛ولی نای کلاس رفتن در وجودت نیست.
میدانی که بیقرار و پریشان،به دنبال خاطرههای گم شدهاش در لابه الی میز و نیمکت و کلاس آمده است.
دفتر نمره و کلاس را به مدیر میسپاری وبا او میروی.
اما فکر میکنی امروز فرصت مرور یادمانهای بیست،سی سال باهم بودن را داری.
درد از دری دیگر میآید بغضی چنان گلویت را می فشارد که قدرت پنهان کردنش را نداری.
سخت هم دیگر را در آغوش میکشید؛حرف نمیزنید و فقط حلقهء دستانتان را تنگتر میکنید دلتان خالی نمیشود."