خلاصه ماشینی:
"بعضی از مدیرانی که در ممانعت از حل بحران هستهای در دوران اصلاحات نقش اساسی داشتند،در بحث هستهای به شخصیتهای محوری بدل شدند و بعضی، نسبت به سایرین روشهای سنجیدهتری اتخاذ کردند،اما این بهبود روشهای مختصر هم نتوانست مشکل کلان بحران هستهای ایران را حل کند و درنتیجه کارنامه دستاندرکاران سیاست خارجی و محصول استراتژی جدید هستهای کشور در سال 5831،"به اوج رساندن بحران هستهای ایران"و کشاندن پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد،یعنی"بزرگترین شکست سیاست خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی"بود.
طبعا در برابر مرور اینهمه نابسامانی،بار دیگر این سؤال مطرح میشود که چرا جمهوری اسلامی ایران چنین مسیری را برای سیاست خارجی خود برگزیده و به امید چه فرصت و عزت و منزلتی به اینهمه خسارات و بحرانها تن داده است؟اگر همه اینها،نتیجه سیاست هستهای است و اگر تصور میشود که بحث هستهای ارزش آن را دارد که کشوری هستی خود را به خاطر آن به مخاطره بیندازد؛چرا این شیوه عمل شده است؟مگر آنچه دولت فعلی به عوان صنعت هستهای دربارهاش هیاهو میکند،شکل اندکی تکمیلتر شده همان چیزی نیست که دولت اصلاحات در یک سیاست صلحجویانه و اعتمادساز بدون هرگونه بحران مهم جهانی علیه کشور،در این زمینه به دست آورد و به دولت جدید تحویل داد؟طبعا پاسخ به این سؤال مهم در این مقاله نمیگنجد.
قبلا برای پاسخ به آن تلاش شده و در آینده نیز باز بدان پرداخته خواهد شد؛اما در اینجا متناسب با آخرین اظهارنظرهای سال 5831،شاید بتواند گفت این شرایط حاصل تفکری است که نهتنها ثبت عنوان سیاست خارجی بیترمز را برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران ناشایست نمیداند،بلکه بر آن پای میفشارد و حرکت ایران در صحنه بین المللی را همچون قطاری ترسیم میکند که نه ترمز دارد و نه دنده عقب،در مسیر بیتغییر و بیبازگشتی حرکت میکند."