چکیده:
تأثیر فلسفه بر ادبیات،انکارناپذیر است.از این میان میتوان به فلسفهای اشاره کرد که مارتین هایدگر در قرن بیستم مطرح میکند و ادبیات عصر پسامدرن را تحت تأثیر خود قرار میدهد. تأکید بر پیوند انسان و جهان تلاش در جهت شناخت آنها و نیز کوشش برای بازگشت به اصلها و سرچشمهها سه ویژگی بنیادی فلسفه هایدگر است که در ادبیات پسامدرن رسوخ یافته است.از طرفی این سه اصل بنیادی در رگ و ریشه اسطوره نیز هست.بدین ترتیب به واسطه فلسفه هایدگر سه شباهت بنیادین میان اسطوره و ادبیات پسامدرن میآید.گذشته از این ویژگیهای بنیادی مشترک،شباهتهای بسیاری نیز در سطح این دو هست که در اسطوره «ناآگاهانه»و بیشتر به دلیل مبتنی بودن آن بر فرهنگ شفاهی رخ میدهد و در ادبیات پسامدرن «آگاهانه»و البته در پی به کارگیری تمهیداتی خاص.در این مقاله با نظر به فلسفه هایدگر، ویژگیهای مشترک اسطوره و ادبیات پسامدرن مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
خلاصه ماشینی:
"جهان و انسان تفکیک ناپذیرند،جهان گستره انسان است»(کوندرا،1368،89) با وجود اعتقاد به لزوم پیوند انسان و هستی،هم در فلسفه هایدگر و هم در تفکر اسطورهای،این پیوستگی همانطور که در مورد کیومرث دیدیم در اسطوره تحقق میپذیرد اما در عصر پسامدرن توفیقی در ایجاد آن به دست نمیآید زیرا در دنیای امروز به قول خود هایدگر«از حسی که بستگی با کل[هستی]داشتهایم جدا شدهایم»(مگی،1374،ص 134).
رجوع به اصل گفته شده که در تفکر اسطورهای،«هستیشناسی»مبنا قرار میگیرد اما این شناخت از چه راهی حاصل میشود؟در واقع،آنچه متضمن چنین شناختی است خود اسطوره است زیرا اسطورهها از اصل و منشأ پدیدهها صحبت میکنند و اینکه چگونه جهان و هرچه در آن است آفریده یا اختراع شده است و همین دانستن منشأ پدیدههای جهان یعنی شناخت جهان؛«شناختن اساطیر،همانا پی بردن به راز اصل و ریشه همهچیز است؛به بیانی دیگر،نه تنها چگونگی به وجود آمدن اشیا دانسته میشود،بلکه معلوم میگردد آنها را در کجا باید یافت و چگونه زمانی که ناپدید شدهاند،میتوان دوباره پیدا کرد»(الیاده،1362،ص 22).
در اسطورهها نیز باز به همان دلیل مبتنی بودن بر فرهنگ شفاهی و تکیه بر نیروی حافظه، رفتهرفته خلط شخصیت رخ میدهد و بعدها در بعضی از منابع مکتوب به همان صورت خلط شده به ثبت میرسند؛مثلا گاهی اسورهای از سرگذشت یک شخصیت،حوادث زندگی و اعمالی که او انجام داده،حکایت میکند اما طبق روایتی دیگر،همه آنها مثلا به صرف شباهت اسمی به شخصیت دیگری نسبت داده میشود تا اینکه برای برطرف کردن مشکل انتساب به دو نفر،هر دو یکی تصور میشوند؛چنانکه به گفته صفا در روایت مسعودی و بیرونی، گرشاسب،جانشین زاب با گرشاسب پهلوان خلط میگردد و هر دو یکی پنداشته میشوند صفا،1378،ص 538)."