چکیده:
درست است که فروغ و سپهری در سطح فکری و محتوایی،از موضوعات مشابهی مانند اندوه،مرگ و زندگی،طبیعت،عش،کودکی،تنهایی و نظایر آن سخن گفتهاند؛هر یک از آنها با دیدگاه و ذهنیت خاص خود به این موضوعات مشترک نگریستهاند و در هر یک از این موضوعات و درونمایهها،تفاوتهای فکری اساسی و ساختاری وجود دارد.مثلا میان تنهایی وحشتبار فروغ با تنهایی و مراقبههای عارفانه سپهری تفاوتی بنیادین است.یا میان نوع نگاه منفی فروغ به مرگ و نگرش مثبت سهراب به این مسأله فرقی آشکار وجود دارد.همچنین سپهری شاعری شاد و سرزنده است که حتی اندوه او نیز با نشاط درونی همراه است و یأس و بدبینی از بنمایههای شعر او محسوب نمیشود،اما فروغ شاعری است که نومیدی و بدبینی با بسامد بالایی در اشعار او به کار رفته است.همچنین بین رویکرد فروغ و سپهری به دوران کودکی و یادکرد آن دو از گذشته تفاوت معنیداری وجود دارد.در مجموع،به دلیل وجود تفاوتها و تمایزهای بنیادین در عواطف و اندیشههای فروغ و سپهری و نوع نگاه آن دو به جهان پیرامون،میتوان به این نتیجه رسید که این دو شاعر،دست کم در حوزه و سطح فکری و محتوایی،تأثیر چندانی از یکدیگر نپذیرفتهاند
خلاصه ماشینی:
"/و فکر میکنم/که این ترنم موزون حزن تا به ابد/شنیده خواهد شد(هشت کتاب،مسافر،ص 305-306) به بیان دیگر،غم سپهری غمی است عارفانه و سازنده و حاصل احساس عدم وحدت و یکسانی بین نگرنده و نگریسته و وجود فاصله و عدم دستیابی به حقیقت: و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است/و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست/خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند/و دست منبسط نور روی شانه آنهاست/نه،وصل ممکن نیست/همیشه فاصلهای هست(مسافر،ص 307-308) و در یک کلام،میان غم تیره و سیاه فروغ و غم موزون و صورتیرنگ سپهری تفاوت بسیار است: در مسیر غم صورتیرنگ اشیاء/ریگهای فراغت هنوز برق میزد(ما هیچ ما نگاه،ص 444) و هر چند شعر فروغ گاه برای لحظاتی بسیار کوتاه رنگ شور و نشاط به خود میگیرد،اما بیشتر و در نهایت،در شعرش غلبه با حسرت و اندوه و بدبینی است؛ولی در شعر سپهری، غلبه با غمهای شاد و عارفانه و روحیه خوشبینی است.
اگرچه سپهری مانند فروغ،طبیعت را به خدمت بیان مسائل اجتماعی نگمارده،اما او همیشه از عدم تعهد انسان نسبت به طبیعت و فاصله گرفتن از زندگی طبیعت گلهمند است: من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم/حرفی از جنس زمان نشنیدم/ هیچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نبود/کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد/هیچ کس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت(هشت کتاب،حجم سبز،391) درست است که این دو شاعر به طور مشترک از اجزای طبیعت مثل آسمان،دریا، خورشید،باغچه،درخت،شب،گل و پرنده استفاده کردهاند،اما از آنجا که سپهری با دیدی عارفانه به طبیعت مینگرد،برای همه اجزای طبیعت ارزش،نقش و سهمی یکسان قائل است و هیچگاه،یکی از مظاهر طبیعت را بر دیگری ترجیح نمینهد و همه عناصر طبیعت را لازم و ضروری میدان و به همه آنها حتی کرم و پشه احترام میگذارد و حتی از دید او«شب» نمیتواند چیز بدی باشد: و نگوییم که شب چیز بدی است/و نگویی که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ (صدای پای آب،ص 293) در حالی که فروغ به جای برخورد واقعی یا عارفانه با عناصر طبیعی،با آنها برخوردی اجتماعی و سمبلک دارد."