خلاصه ماشینی:
"مرحوم اشرفزاده تقریبا سی سال داشت یعنی در بحبوحهء شباب و عنفوان جوانی با هزاران آمال و امانی این حیات فانی را گذاشت و گذشت و ظاهرا یک پسری دو سه ساله از او باقی است که روی او را هم هیچ ندیده بوده چه فقط دو سه ماه بعد از عروسی مجبور شده بوده که زن و خانه و اهل و وطن را گذاشته بقیهء عمر خود را که مانند مدت گل کوتاه بود در غربت شهر بشهر و دیار بدیار سرگردان و بیسامان بسر ببرد.
و چون ماژور ارهارت1آلمان بریاست کل ژاندارمری که در آن زمان در قصر شیرین بود منصوب گردید ماژور محمد تقیخان را بنیابت خود برگزید و او هم با کمک دو سه نفر دیگر از صاحبمنصبان ایرانی که با کفایتترین آنها سلطان اکبر میرزا و سلطان حبیب الله خان شیبانی بودند بجمعآوری و ادارهء ژاندارمهای متفرق شده پرداخت و از عهدهء این کار سخت بخوبی درآمد."