چکیده:
در این مقاله،به پژوهش دربارهء نظریهء تشابه نزد آلبرتوس کبیر و توماس آکوئینی و تبیین آن پرداختهایم.آلبرتوس با بهره بردن از فلاسفهء مسلمان این نظریه را در غرب بهعنوان رأیی بین اشتراک معنوی و اشتراک لفظی عرضه کرد و بیشتر به بحثهای منطقی پرداخت.اما توماس آکوئینی در آثار مختلف خود این روش را در مباحث کلامی و ما بعد الطبیعی به کار برد.نظر توماس در نظریهء تشابه بیشتر ارائهء طریقی برای تبیین چگونه سخن گفتن در باب الوهیت،تبیین رابطهء وجودی بین خالق و مخلوق و معرفت به الوهیت با توجه به معرفتشناسی مشائی است.برخی از متخصصان فلسفهء توماس،به دنبال کاژتان،از دو نوع تشابه سخن گفتهاند:تشابه بنا به مناسبت نسبت و تشابه بنا به مناسبت تناسب.اولی نسبت معنایی بین چند چیز است در ارجاع به معنای یک چیز واحد و دومی تناسب بین دو نسبت است.اما توماس در آثار مختلفش در باب معانی متعدد تشابه نوشته که از محدودهء دو نوع تشابه ذکر شده میگذرد.در این مقاله آراء توماس آکوئینی دربارهء معانی متعدد تشابه در آثار مختلف او مورد تفحص قرار گرفته است.
خلاصه ماشینی:
میدانیم که دامنه نظر از علم به معنی جدید لفظ وسیعتر است و عمل نیز در اخلاق محدود نمیشود،پس حکمی که درباره نسبت میان علم و اخلاق کردیم ضرورتا در مورد علم و عمل قابل اطلاق نیست؛یعنی اگر بتوان گفت که از احکام فیزیک و زیستشناسی،اخلاق استنتاج نمیشود چگونه بگوییم حکمت نظری با حکمت عملی پیوند ندارد؟مگر مراد از اخلاق یکی از اقسام حکمت عملی در فلسفه نیست و البته حکمت عملی اگر برمبنای حکمت نظری استوار نباشد با آن مناسبت آشکار دارد،چنانکه مدینه فاضله افلاطون با ما بعد الطبیعۀ او تناسب دارد و کتاب اخلاق نیکوماک متمم کتابهای ما بعد الطبیعه و طبیعت ارسطو است.
جامعههایی نیز میتوان یافت که مردمش از سلامت نسبی نفس و روح و فکر برخوردارند و در همه کار اندازه نگه میدارند و به قوانینی که مظهر روابط و مناسبات میان آنها و درعینحال حافظ آن مناسبات و معاملات است عمل میکنند،و در بعضی دیگر از جامعهها پریشان خردی و آشفتگی در فکر و عمل و بینظمی در کارها و تخلف از قانون شایع است،آیا عمل مردم هردو جامعه با علم آنان تناسب دارد؟اگر به این پرسش پاسخ مثبت بدهیم و بگوییم همه جا علم و اخلاق باهم است و هر جا علم باشد اخلاق هم هست ضرورتا مراد این نیست که یکی از دیگری نتیجه میشود؛زیرا ممکن است کسی قایل به این تلازم و تناسب باشد اما بگوید اقتضای زندگی در عالمی که مردمش به علم اعتناء دارند،رعایت اخلاق و انصاف و پیروی از قانون و نظم است؛و چون این وضع در احوال نفسانی و امور اجتماعی نیز ظاهر میشود گاهی سوءتفاهم پدید میآید و شاید کسانی اصل قضیه را روانشناختی یا جامعهشناختی بدانند و گمان کنند که اشخاص در هر وقت و در هر جا میتوانند هر وضع علمی را که بخواهند پدید آورند و صلاح و فساد نیز به استعدادهای اشخاص باز میگردد.