خلاصه ماشینی:
"پل خواجو زایندهرود آرام و خاموش آغاز بهار که هنوز از طبیعت سرمست اردیبهشتی بجوش و خروش درنیامده،همینکه از دهانههای محل«پل خواجو»و از کنار آن تختهسنگهای گویا که بشکل پلکان عمارتی زیبا در زیر پل دامن افشانیده است میگذرد،آن زایندهرود ساکت و آرام که در چند قدم فاصله میبینید نیست:این رود خروشان و مغرور و مفتخری است که از آغوش «خواجو»میگذرد...
زایندهرود آرام و خاموش همینکه از کنار تختهسنگهای بنیان«خواجو»میگذرد تاریخ گویای این پل عظیم را با زمزمهء ذرات خود میآمیزد و آهنگی بدیع همچون انعکاس احساسات عمیق در ژرفای روح بگوش بصیرت بینندهء زندهدل میرساند.
زایندهرود که از زیر پایش میگذشت،میپنداشتم دریایی عظیم و مواج است که موجهای بلندش تا فرق سر شاه عباس میرسد ولی او را در خود غرق نمیسازد و شگفت این بود که موجهای بلند بیآنکه او را در خود گیرند از سر او میگذشتند و او را در خود غرق نمیکردند؛اما سرانجام مرا که با بالهای خیال برفراز سر او پرواز میکردم در خود گرفتند.
در خیال خود جستجو کنید:این شاه سلطان حسین صفوی است که با آن ردای گشاد و بلند و آن عمامهء بزرگ و سنگین،با همهء سستی و ثقلی که داشت این پلکان تنگ و تاریک را تند و چابک بالا میرفت!
این پلکان مارپیچ،این دهلیزها،این اتاقهای کوچک و بزرگ و این مهتابیهای تنگ و باریک که هرکدام بسویی از اصفهان مینگرد،این نقشهای در و دیوار که هنوز رنگ و روغن قدیم را از دست ندادهاند،اینها همه چشم نگران و زبان گویای تاریخ صفویهاند که با شما سخن میگویند!"