خلاصه ماشینی:
"فداکاری مرد در برابر زن یا گذشت زن و شوهر و یا روابط پدر و فرزند و امثال آن نیست، فداکاری به تمام معنی سیاسی و جانبازی است،آنهم در مملکتی که روزگاری اصل سیاست بر«الملک عقیم»و«سیاست پدر و مادر ندارد»بنیان شده بود و در همان سرزمینی روی داده است که بزرگترین شاعر انسان دوست و اخلاقی آن -سعدی-در سیرهء بسیاری از مردمش ناچار شده است بگوید: چو از سر بگذرد آب خطرمند نهد مادر بزیر پای،فرزند *** دو هزار پانصد سال-یا بیشتر-تاریخ شاهنشاهی مداوم،البته بدون فداکاریهای خرد و بزرگ پدید نیامده است،درین سیر بیانقطاع نام سر- سلسله و شاهان بزرگی چون کوروش و داریوش و اردشیر و انوشیروان و یزدگرد و بابک و یعقوب و شاه اسمعیل و...
در همین حالت وحشتناک و درین میدان وانفسا که روز قیامت را بیاد میآورد و در واقع همان سربازان ایرانی هم تنها فکرشان اینست که چگونه خود را از میدان فرار دهند،یکی از مستحفظان و قراولان یعنی یکی از افراد گارد مخصوص کوروش،با اینکه میدانست اگر اندک توقفی کند در چنگ دشمن ریزریز خواهد شد،این سرباز در این حالت، موقعیت بزرگ را درک کرد،من نمیدانم او به چه چیز اندیشیده است،باید حتم داشت که جز مسأله پیروزی بر دشمن و اعتلای وطن هیچ چیز در آن دخالت نداشته،زیرا او را در این لحظه با اینکه میدانست که اگر اسب خود را رها کند مطمئنا نابود خواهد شد،و با اینکه میدانست هیچکس در چنین وضعی منتظر چنین فداکاری ازو نیست،با اینکه میفهمد که اگر جان بدر برد،هیچکس هیچوقت ازو بازخواستی نخواهد کرد،زیرا همه در فکر آن بودند که خود را نجات دهند«و من نجا برأسه فقدربح»آری،در چنین حالتی این سرباز فداکار به تمام معنی،از اسب به زیر جست،یعنی خود پیاده شد و پیشآمد و رکاب اسب را گرفت و پای کوروش را در آن کرد و کوروش را بر اسب نشاند."