خلاصه ماشینی:
"مدیریت علمی تیلور تاوان خود را نه تنها از کارگرانی گرفته است که به کار و کالای تولید شده بهایی نمیدهند،بلکه از مدیران و تحلیلگرانی هم که احساس انسانی خود را از دست دادهاند،و به همین ترتیب است که شیوه برداشت تعقلی در مدیریت حرفهای اثربخشی را از اعماق جان سازمانهای بزرگ ما ربوده و آنها را از احساس انسانی تهی ساخته است.
چرا نظریهپردازان اصرار دارند که چنین نیروهایی را به نظامهای مدیریتی نسبت بدهند؟چگونه میتوان حکومتهای متمرکز اروپای شرقی را محکوم کرد ولی عاشق و شیدای همان سبک مدیریتی در جوامع و مؤسسات غربی باقی ماند؟چگونه است که موفقیتهای انسانی را به نظامهای اداری نسبت میدهیم و ادعا میکنیم که ابتکارهای مستقل و متمایز شخصی را با تعمیق دستورالعملهای رسمی در سازمان میتوان حفظ کرد؟تکیه بر نیرو،درایت و تعهد انسانی که از گوشت و خون تشکیل شده چه اشکالی دارد؟ دو داستان از تجربه شخصی میتواند احساسات گسترده درباره مدیریت غیر شخصی(و غیر انسانی)را مجسم کند.
ولی تلهای که این«نابغه»ها در آن گیر میافتند این مسائل نیست(زیرا مدیران بیشتر از حد تصور تعهد خود را نسبت به برنامهریزی نشان دادهاند،و تجزیهوتحلیل همین نوابغ به اندازهء کافی به فضای سیاسی سازمانها دامن زده است)،بلکه موارد اساسیتری است چون امکان پیشبینی گسستگیها از طرق متداول،اشغال فضای نرماندیشی( soft data )با سختاندیشی ( hard data )کفایت تجزیه کردن مسائل،و بعد تعقلی کردن آن.
جالب توجهتر این که در سالهای اول 1960 که مدیران ژاپنی هوندا در آمریکا سرگرم آموختن بودند،مدیر عامل یک مؤسسه جهانی مشاورهء مدیریت،اصرار داشت مرا مجاب کند که هرچه مدیران درجهء اول مؤسسه کمتر دربارهء کالای تولیدی آن مؤسسه اطلاع داشته باشند دلخواهتر است."