خلاصه ماشینی:
"نامه و نوشتهها درسی که از آن دانشآموز کوچک گرفتم بوی گیسوی حکیمه چندی پیش آموزگار دبستانی در منطقهء جلفا بودم؛دبستانی که به جای کتابخانه، تنها تعداد انگشت شماری کتاب گرد و غبار گرفته روی یکی از قفسههای دفترش چیده شده بود و شاید مدتها بود که دستی برای ورق زدن آنها دراز نشده بود.
اما گفتهء آن دانشآموز این نکته را بیاد من آورد که ما معلمان و اولیای دانشآموزان و تمام افراد دست اندرکار تعلیم و تربیت،از بیعلاقه بودن کودکان و نوجوانان به کتاب و کتاب خوانی شکایت داریم و برای حل این مشکل،راهحلهایی،ارائه میدهیم.
آنگاه برای آرام کردن شهرام بلند بلند میخواند:حسنک کجایی؟ گاه رفتن دستانم پر بود،پر از صیدی که شهرام به قیمت سپاس از سیلیی که به صورتش نواخته بودم،هدیهای داده بود.
غافل از اینکه تاریخ شهرام،جغرافیا،علوم و ریاضیاش لابهلای امواج آبی بود و زندگیش قایقی سرخرنگ میان گل موج آبی آب و دلخوشیاش صیدی برای دستان معلم و ماهیها همیشه به افکار کودکانهاش تلنگر میزدند."