خلاصه ماشینی:
"یادداشت سردبیر پنجرهها پلک میگشایند اسفندماه که میآید بوی بهار را هم با خود به ارمغان میآورد.
اما کوهها هنوز با شبکلاهی از برف پیرانی زمینگیرند که انگار بیخواب میشوند سر برمیدارند و آسمان را نگاه میکنند درست مثل ما که پیر میشویم و زمینگیر با برف سالیان،بر سر تنها با این تفاوت که ما سر برمیداریم و پای در گور میگذاریم در بستر زمستانی برزخ میخوابیم تا بهار قیامت بیاید و ما را از خواب گران بیدار کند.
زمستان را اما باید از دلها شست باید یخ کدورتها را در آفتاب محبت نشاند باید چراغ عاطفهها را روشن کرد و یلدای فاصله را پشت سر گذاشت باید از غرغر خویش کاست و گوش به غلغل چشمهها سپرد باید دل را به میهمانی طبیعت برد.
غزیمت زمستان را از باغ باید بهاریهای دیگر خواند و چشم انتظار ماند که باغ به بهار زنده است و،بهار به انتظار..."