خلاصه ماشینی:
"مگرچه اتفاقی افتاده است که ما حتی برای دستشویی رفتن هم اجازه نمیگیریم؟ در کلاس دل درد هم نمیگیریم و مرتب دستمان را روی دلمان نمیگذاریم؟ مگرچه اتفاقی افتاده است که خانم معلم دیگر نمیگوید بچه جان،چه قدر اجازه میگیری؟ و نمیگوید که چهقدر باهم پچپچ میکنید و میخندید و مرتب سر نیمکت ما نمیآید و گوش ما را مثل پیچ گوشتی نمیپیچاند و صورت ما را با مخلوط اشک و خنده رنگ نمیزند.
نمیدانم چه شده است که بچهها میتوانند در کلاس،از فوتبال و فیلم دیشب حرف بزنند و خانم معلم فقط ما را نگاه میکند و لبخند میزند و از زیاد صحبت کردن ما حرص نمیخورد و فریاد نمیزند.
مگرچه شده است که دیگر بچهها از ترس خانم معلم نمیلرزد؟ و بغض گلوی هیچ کس را نمیفشارد؟ نمیدانم چه شده است که خانم معلم برای قفل دهان ما دیگر محکم با خطکش روی میز نمیزند و خطکشها هم دیگر نمیشکنند."