خلاصه ماشینی:
وقتی خبر کشته شدن سید به من در طهران رسید بوسیلهء میرزا حسین علی و دیگران آشوب برپا ساختم و چند نفر از روی تعصب به ناصر الدین شاه تیر هم انداختند-بعضی از آنها گرفتار شدند که در بین آنها محرم راز من میراز حسین علی و غیره هم بودند-بزحمت زیاد آنها را رها ساختم بطوریکه من و اعضای دیگر سفارت گواهی دادیم که آنها بابی نیستند-آنها را من ببغداد فرستادم و دستور برای کار دادم و پول زیادی هم در دسترس آنها گذاشتم-نوشتجات سید را بآنها دادم و یک شغل مخصوص سفارتی من الواح درست کردن و به بغداد فرستادن بود-الواح بابیها در وزارت خارجه روس مهیا شده در ولایات تقسیم میگشت-به راههای مختلف ما جهال را بابی کرده به بغداد میفرستادیم وقتی بین دو برادر میرزا حسین علی و میرزا یحیی اختلاف افتاد رقیب ما (انگلیس)از یحیی صبح ازل طرفداری کرد اما ازل عرضه ترقی نداشت حسین علی هم بیعلم بود و در الواح فرستاده ما تصرفات جاهلانه میکرد اما جاهل چه میفهمیدند-هرکس بهائی میشد ما به او هر قسم فائده میرساندیم-ما از ملاها خیلی فائده دیدیم چونکه آنها دشمن هرکسی میشدند او را بابی میخواندند و ما او را شریک بابیها میساختیم-تا اینجا کار من بود که در اسلام تفرقه انداختم آینده در دست خود بابیها است.