خلاصه ماشینی:
"پس از آنکه عبد الملک کاغذ را تصاحب نمود مانند آنکه فتح بزرگی نموده آهی از روی شعف برکشید و درحالیکه گاهی معنیدار بدخترش میافکند از اطاق خارج گردید و یا شتاب زیاد خود را بدرون اطاق خویش افکند و درب را محکم بست پس از آن،چند دقیقهای برای رفع خستگی این فعالیت استراحت کرد و سپس درحالیکه از روی غضب دندانهایش را روی هم فشار میداد با صدای بلند گفت:حال کاغذ سعید را بخوانم و نبینم این مرد،این کسیکه قلب دختر مرا تصاحب کرده این مردی که برای من زندگی راحت نگذاشته،بدخترم چه چیز نوشته و این نامه را با چه کلمات و جملاتی سیر نموده است."